صرعفرهنگ فارسی عمیدنوعی بیماری عصبی که با تشنج، احساس درد، خفگی، سستی در اعضای بدن، و حرکات غیرارادی بروز میکند.
شره شرهلغتنامه دهخداشره شره . [ ش ِرْ رَ ش ِرْ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول عامه ، پاره پاره (جامه ). (یادداشت مؤلف ). شرمبه شرمبه . شرنبه شرنبه . لقمه لقمه . تکه تکه . رجوع به شرمبه شود.
سره سرهلغتنامه دهخداسره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب المعارف ).
صرعیفرهنگ فارسی عمیدکسی که مبتلا به مرض صرع باشد؛ مصروع؛ صرعدار: ◻︎ بیهش نِیَم و چو بیهشان باشم / صرعی نِیَم و به صرعیان مانم (مسعودسعد: ۲۹۶).
صرعدارلغتنامه دهخداصرعدار. [ ص َ ] (نف مرکب ) مصروع . صرع زده : گوئی خم صرعدار شد چرخ کان زرد کف از دهان برانداخت . خاقانی .فلک چو عود صلیبش بر اختران بنددکه صرعدار بود اختران بوقت زوال . خاقانی .خور
صرعانلغتنامه دهخداصرعان . [ ص َ ] (ع اِ) دو گله ٔ شتر که یکی از آنها می آید و دیگری میرود. (منتهی الارب ). || بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). یعنی از بامداد تا زوال یک صرع است و از زوال تا غروب صرع دیگر. (منتهی الارب ). || روز و شب . (منتهی الارب ). || دو حال و دو وضع. (ناظم الاطباء).
صرعانلغتنامه دهخداصرعان .[ ص ِ ] (ع اِ) دو مرد کشتی گیر. دو حریف . یقال : هما صرعان ؛ ای حریفان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
صرعیلغتنامه دهخداصرعی . [ ص َ ] (ص نسبی ) کسی که مرض صرع دارد. کسی که او را مرض صرع باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : بیهش نیم و چو بیهشان باشم صرعی نیم وبصرعیان مانم . مسعودسعد.شیفتم چون خری که جو بیندیا چو صرعی که ماه نو بیند. <
صرعیفرهنگ فارسی عمیدکسی که مبتلا به مرض صرع باشد؛ مصروع؛ صرعدار: ◻︎ بیهش نِیَم و چو بیهشان باشم / صرعی نِیَم و به صرعیان مانم (مسعودسعد: ۲۹۶).
صرع زدهلغتنامه دهخداصرع زده . [ ص َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . غشی . کسی که مبتلی بصرع و دارای بیماری صرع بود. (ناظم الاطباء). قطرب . (منتهی الارب ).
صرعدارلغتنامه دهخداصرعدار. [ ص َ ] (نف مرکب ) مصروع . صرع زده : گوئی خم صرعدار شد چرخ کان زرد کف از دهان برانداخت . خاقانی .فلک چو عود صلیبش بر اختران بنددکه صرعدار بود اختران بوقت زوال . خاقانی .خور
صرعانلغتنامه دهخداصرعان . [ ص َ ] (ع اِ) دو گله ٔ شتر که یکی از آنها می آید و دیگری میرود. (منتهی الارب ). || بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). یعنی از بامداد تا زوال یک صرع است و از زوال تا غروب صرع دیگر. (منتهی الارب ). || روز و شب . (منتهی الارب ). || دو حال و دو وضع. (ناظم الاطباء).
پیش مصرعلغتنامه دهخداپیش مصرع . [ م ِ رَ ] (اِ مرکب ) مصراع اول از بیتی . (آنندراج ) : مناسب مصرع آن شاه مطلعکه دارد از خدای پیش مصرع (؟) ناظم هروی (از آنندراج ).به اندک فرصتی از هم خیالان پیش می افتدتواند هر که صائب پیش مصرع را رس
مصرعلغتنامه دهخدامصرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ)نیمه ٔ در. (منتهی الارب ). یک تخته از دو تخته ٔ در. (ناظم الاطباء). مصراع . لت در. یک لخت از در دولختی . لنگه ٔ در. || (اصطلاح عروض ) نیمه ای از دو نیمه ٔ بیت که در حرکات و سواکن به هم نزدیک باشند. نیمه ٔ شعر. (منتهی الارب ). یک نیمه از شعر. (ناظم الاط
مصرعلغتنامه دهخدامصرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای افکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کُشتی جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای کشتی . (ناظم الاطباء). کشتی گاه . ج ، مصارع . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). || کنایه از قتلگاه یا محل وفات کسی :
مصرعلغتنامه دهخدامصرع . [ م َ رَ ] (ع مص ) افکندن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صرع . (ناظم الاطباء). افکندن . رجوع به صرع شود.
مصرعلغتنامه دهخدامصرع . [ م ُ ص َرْ رَ ] (ع ص ) برزمین افکنده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح بدیع) بیتی را گویند که در هر دو مصراع قافیت نگاه داشته آید. (حدائق السحر فی دقایق الشعر). بیتی باشد که عروض و ضرب آن در وزن و حروف قافیت متفقند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ). مصرع بیتی است که قافی