صروفلغتنامه دهخداصروف . [ ص َ ] (ع ص ) ناقة صروف ؛ ناقه ای که دندانش بسیار بانگ کند. (منتهی الارب ). ناقه ای که دندان آن آواز دهد. الناقة التی لنا بها صریف .(اقرب الموارد). شترماده که دندان بر یکدیگر زند.
صروفلغتنامه دهخداصروف . [ ص َرْ رو ] (اِخ ) (دکتر یعقوب ...) وی به سال 1852 م . در قریه ٔ حدث (در سفح جبل لبنان ) متولد شد. پدر او وی را بمدرسه ٔ امریکائیان در عبیه فرستاد سپس بدانشگاه امریکائی داخل شد آنگاه دو سال در مدرسه های صیدا و طرابلس درس گفت و به سال
صروفلغتنامه دهخداصروف . [ ص ُ ] (ع مص ) خواهش نر کردن سگ ماده . (منتهی الارب ). || (اِ) حوادث . حدثان دهر و نوائب آن . گردشهای روزگار. شدائد روزگار. حوادث . (غیاث اللغات ) : نه برآنم که کشد هیچ زمن آنچ بر ما ز صروف زمنست . (ازجهانگشای جوین
شروفلغتنامه دهخداشروف . [ ش َرْ رو ] (اِ) به معنی زنبر و آن تخته ای باشد که بر هر دو سر آن دسته ای از چوب تعبیه کنندو بر آن گل و خاک کشند. || در شرفنامه به معنی منقل آمده است . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ).
شروفلغتنامه دهخداشروف . [ ش ُ ] (ع مص ) کلانسال گردیدن ماده شتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیر شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
شروفلغتنامه دهخداشروف . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شارِف . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شارف شود.
صروف دهرلغتنامه دهخداصروف دهر. [ ص ُ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. رجوع به صروف و صروف الدهر شود.
صروف الدهرلغتنامه دهخداصروف الدهر. [ ص ُ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. گردش روزگار. رجوع به صروف دهر و صروف شود.
صنوفلغتنامه دهخداصنوف . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صِنف . رجوع به صنف شود : و به صنوف صروف فتن و محن گرفتار. (جهانگشای جوینی ).
صرفلغتنامه دهخداصرف . [ ص َ ] (ع اِ) گردش روزگار. (دهار). ج ، صروف . گردش زمانه . (غیاث ). شب و روز، و هما صرفان . (منتهی الارب ). دهر. ج ، صروف . (غیاث ). صرف الدهر؛ حوادث و شدائد زمانه . (منتهی الارب ) : و کنت تجیر من صرف اللیالی فعاد مطالباً لک بالترات .<br
خوسهلغتنامه دهخداخوسه . [ س َ / س ِ ](اِ) صورت که در پالیزها برپای کنند گریختن سباع و وحش را. (یادداشت مؤلف ). علامت و صورتی که در فالیزها و کشت زارها نصب کنند تا جانوران از دیدن وی گریزند. (ناظم الاطباء). مترس . لعین . ضَبَغْطَری ̍، کخ . مترسک . || لاس مست
لمةلغتنامه دهخدالمة. [ ل َم ْ م َ ] (ع اِ) دیوانگی . یقال : اصابته من الجن لمة. هو المس او القلیل منه . || چیزی اندک . || سختی روزگار. (منتهی الارب ). سختی زمانه . (منتخب اللغات ). یقال : اعیذه من حادثات اللمة،فیقال هی الدهر و الشدة و انشد الفراء : عَل ّ صروف الده
صروف دهرلغتنامه دهخداصروف دهر. [ ص ُ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. رجوع به صروف و صروف الدهر شود.
صروف الدهرلغتنامه دهخداصروف الدهر. [ ص ُ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. گردش روزگار. رجوع به صروف دهر و صروف شود.
مصروفلغتنامه دهخدامصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش
مصروففرهنگ فارسی عمید۱. صرفشده؛ بهمصرفرسیده.۲. [قدیمی] هرچیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد.