صعب الحصوللغتنامه دهخداصعب الحصول . [ ص َ بُل ْ ح ُ ] (ع ص مرکب ) دشواریاب . چیزی که به آسانی بدست نیاید.
سهبلغتنامه دهخداسهب . [ س َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی بسختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سهبلغتنامه دهخداسهب . [ س َ /س َ هَِ ] (ع ص ، اِ) دشت . || زمین برابر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اسب توانای فراخ دو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شعبلغتنامه دهخداشعب . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
دست آمدنیلغتنامه دهخدادست آمدنی . [ دَ م َ دَ ] (ص لیاقت ) بدست آمدنی . سهل الحصول . مقابل صعب الحصول و متعذرالحصول .
پی نخود سیاه فرستادنلغتنامه دهخداپی نخود سیاه فرستادن . [ پ َ / پ ِ ی ِ ن ُ / ن َ خوَ / خ ُ دِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) بدنبال امری ناشدنی و صعب الحصول فرستادن .
دستنیافتنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ی، برآوردهنشدنی، غیرممکن، دورودراز، صعبالوصول، صعبالحصول، صعب، سخت، دشوار صعبالعلاج، سختدرمان، درماننشدنی ≠ سهلالحصول
دشوارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) خت، مشکل، ناراحت، پرزحمت، پردردسر، دستگیر، شاق، صعب، صعبالعبور، سهمگین صعبالوصول، صعبالحصول، دستنیافتنی بغرنج، غامض، پیچیده، مبهم، لاینحل، معمایی، معضل، معقد، اشد مبرم بدبار، بددست، مسئلهساز، مشقتبار، مشکلآفرین، مشکلساز، ممنوع، مخالف، متضاد بد، ناراحت کننده،
صعبدیکشنری عربی به فارسیدشوار , پر زحمت , پرالتهاب , صعب الصعود , خامکار , زشت , بي لطافت , ناشي , سرهم بند , غير استادانه , سخت , مشکل , سخت گير , صعب , گرفتگير , باريک بين , مشکل پسند , بيزار , داد وبيداد کن (براي چيزهاي جزءي) , ايراد گير
صعبفرهنگ فارسی عمید[قدیمی]۱. دشوار؛ سخت.۲. شدید.٣. قوی؛ نیرومند.٤. بامهابت؛ باوقار.٥. گران؛ ناخوشایند.٦. (قید) زیاد؛ بسیار.
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن سعدالعشیرةبن مالک ، از کهلان ، از قحطانیة. جدی جاهلی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکربن وائل جدی جاهلی است . از پسران او اسود عنسی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن علی بن بکربن وائل از عدنانیة جدی جاهلی است . عکابة و لخم ومعاویة از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432).
حسین مصعبلغتنامه دهخداحسین مصعب . [ ح ُ س َ ن ِ م ِ ع َ ] (اِخ ) پدر طاهر ذوالیمینین است . رجوع به تاریخ بیهقی ص 135 شود.
حصن الصعبلغتنامه دهخداحصن الصعب . [ ح ِ نُص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی از قلاع خیبر. رجوع به فهرست جزء اول امتاع الاسماع شود.
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکربن زرارةبن مصعب بن عبدالرحمن بن عوف الزهری . محدث است .
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) انصاری مرسل . عبدالحمیدبن جعفر از او روایت کرده است .