شهدالغتنامه دهخداشهدا. [ ش ُ هََ ] (اِخ ) نام محلی جنوبی اردکان است درفارس به مسافت دو فرسخ و نیم . (فارسنامه ٔ ناصری ).
شهدالغتنامه دهخداشهدا. [ ش ُ هََ ] (از ع ، ص ، اِ) شهداء. ج ِ شهید : آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمعپیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو.رجوع به شهداء شود.
شهداءلغتنامه دهخداشهداء. [ ش ُ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شهید. (منتهی الارب )(ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). رجوع به شهید شود.- شهداء کربلا؛ شهدای کربلا. آنانکه در روز عاشورا در کربلا شهید شدند. شهداء از اولاد امام حسین (ع ): علی اکبر. شهداء از اولاد امام حسن (ع ): عبداﷲبن حسن ، قاسم بن حسن ،
سعیدالغتنامه دهخداسعیدا. [ س َ ] (اِخ ) مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست :کس نیست که خارم ز دل ریش برآرداین خار مگر آتشی از خویش برآرد.ایضاً:هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم .<p class="autho
صعداءلغتنامه دهخداصعداء. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب ). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء؛ ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه دراز.
صعدلغتنامه دهخداصعد.[ ص َ ع َ ] (ع ص ) دشوار: عذاب صعد؛ عذاب شاق که در آن راحت نباشد. (مهذب الاسماء). عذاب سخت . قال اﷲ تعالی : یسلکه عذاباً صعدا. (قرآن 17/72) (منتهی الارب ).
استهلاللغتنامه دهخدااستهلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ماه نو دیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). جستجوی ماه کردن . || دیدن ماه نو خواستن . هلال دیدن خواستن ، چنانکه مسلمانان در شب آخر شعبان و رمضان . || برآمدن ماه نو. (منتهی الارب ). هویدا شدن ماه . (تاج المصادر بیهقی ). || گریستن کودک خرد.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن الخطاب الخطابی بستی . مکنی به ابوسلیمان از اولاد زیدبن الخطاب برادر عمربن الخطاب . و این نسبت را ابوعبید هروی و ابومنصور ثعالبی دو شاگرد احمدگفته اند. و چنانکه عبدالرحمان بن عبدالجبار الفامی الهروی در تاریخ هراة خویش آورده است و د
صعداءلغتنامه دهخداصعداء. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب ). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء؛ ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه دراز.