صفاقفرهنگ فارسی عمید(زیستشناسی)۱. پوست نازکی که زیر پوست ظاهر بدن است.۲. پوست نازک درونی که شکم را از قسمت پایین مجزا میکند؛ پردۀ درون شکم که رودهها در میان آن قرار دارد و هرگاه قسمت پایین آن شکاف پیدا کند، سبب عارضۀ فتق میشود.
صفاقلغتنامه دهخداصفاق . [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) بسیار سفرکننده . || بسیار تصرف کننده ٔ در کار تجارت . (منتهی الارب ).
صفاقلغتنامه دهخداصفاق . [ ص ِ ] (ع اِ) پوست تنک زیر پوست که بر وی موی روید یا پوستی که روده ها را گرفته یا همه ٔ پوست شکم . (منتهی الارب ).پوستی که بر گرد روده ها و احشا باشد و این یک پرده است از سه پرده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). پوست اندرون شکم . (مهذب الاسماء). پوست درونی شکم . نوعی از غشا اس
صفاقفرهنگ فارسی معین(ص ) [ ع . ] (اِ.) پرده ای است دوجداره و دارای ترشح مخصوص در بین دو جدار که منضم به اعضای داخل بطن و لگن می باشد، صفاق اصل مزودرمی دارد و لایة مجاور به احشاء آن را صفاق احشایی و لایة مجاور به عضلات شکم را صفاق جداری گویند.
سفاکلغتنامه دهخداسفاک . [ س َ ف ْ فا ] (ع ص ) خون ریزنده . (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیعالزمان ص 10). || بلیغ توانا بر
صفاکلغتنامه دهخداصفاک . [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب بلوک عنافجه بخش مرکزی شهرستان اهواز. 32هزارگزی شمال اهواز و 3هزارگزی خاوری راه آهن و کنار رود. دره ،دشت . گرمسیر. سکنه 200 ت
صفاقسلغتنامه دهخداصفاقس . [ ص َ ق ُ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه بر کنار دریای محیط و اهل آن شهر آب از چاه خورند. (منتهی الارب ) (قاموس ). ذکر این شهر در رحله ٔ ابن بطوطه آمده است و گوید از شهر سوسة که بر کنار دریاست به صفاقس رسیدیم و ابیاتی در توصیف و ذم این شهر آورده است . (رحله ٔ ابن بطوطه
صفاقةلغتنامه دهخداصفاقة. [ ص َ ق َ ](ع اِمص ) شوخ روئی . || محکمی . قرصی . زیر بار نرفتن . || سختگی جامه . (منتهی الارب ). سفتگی و پختگی جامه . یقال : ثوب صفیق و هی خلاف السحیق .(بحر الجواهر). || (مص ) سخت روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شوخ و بی باک گردیدن . (منتهی الارب ). || سخت بافت گردیدن
درونصفاقیintraperitonealواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی دارورسانی که در آن دارو به درون حفرۀ صفاق تزریق میشود متـ . صفاقی
تزریق درونصفاقیintraperitoneal injectionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دارورسانی که در آن مادۀ دارویی را مستقیماً به درون حفرۀ صفاق تزریق میکنند متـ . تزریق صفاقی
صفاقسلغتنامه دهخداصفاقس . [ ص َ ق ُ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه بر کنار دریای محیط و اهل آن شهر آب از چاه خورند. (منتهی الارب ) (قاموس ). ذکر این شهر در رحله ٔ ابن بطوطه آمده است و گوید از شهر سوسة که بر کنار دریاست به صفاقس رسیدیم و ابیاتی در توصیف و ذم این شهر آورده است . (رحله ٔ ابن بطوطه
صفاقةلغتنامه دهخداصفاقة. [ ص َ ق َ ](ع اِمص ) شوخ روئی . || محکمی . قرصی . زیر بار نرفتن . || سختگی جامه . (منتهی الارب ). سفتگی و پختگی جامه . یقال : ثوب صفیق و هی خلاف السحیق .(بحر الجواهر). || (مص ) سخت روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شوخ و بی باک گردیدن . (منتهی الارب ). || سخت بافت گردیدن
ذات الرحم و الصفاقلغتنامه دهخداذات الرحم و الصفاق . [ تُرْ رَ ح ِ م ِ وَص ْ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) بیماری التهاب رحم و صفاق .
اصفاقلغتنامه دهخدااصفاق . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رد کردن و برگرداندن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || اصفاق باب ؛ باز کردن در. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فراز کردن در را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در فا کردن
انصفاقلغتنامه دهخداانصفاق . [اِ ص ِ ] (ع مص ) بازگشتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). انصراف و ارتداد. (از اقرب الموارد).