شفعهلغتنامه دهخداشفعه . [ ش ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) همسایگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).- حق شفعه ؛ حق خریداری که به همسایه و شریک ملک داده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفعة شود.
شفعةلغتنامه دهخداشفعة. [ ش ُ / ش َ ع َ ] (ع اِ) شفعةالضحی ؛ دو رکعت نماز چاشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دو رکعت چاشت است ، و شفعه بدان نامیدند که از یک رکعت زاید است . (آنندراج ).
شفعةلغتنامه دهخداشفعة. [ ش ُ ع َ ] (ع مص ) شفعه . خواهشگری چیزی که شخصی میخواهد آنرا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خواهش کردن . (المصادر زوزنی ). || ضمیمه کردن چیزی بر چیزی که دارد تا زیاده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
شفهةلغتنامه دهخداشفهة. [ ش َ ف َ هََ ] (ع اِ) لب . ج ، شفهات . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شفة شود.
صفائحلغتنامه دهخداصفائح . [ ص َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ صفیحة. (منتهی الارب ). رجوع به صفیحة شود. || چهار استخوان سر. (منتهی الارب ).
صفیحةلغتنامه دهخداصفیحة. [ ص َ ح َ ] (ع ص ، اِ) شمشیر پهناور. || روی پهن از هر چیزی . || تخته ٔ در. || سنگ پهن . (منتهی الارب ).- صفیحة الوجه ؛ پوست [ روی ] . (منتهی الارب ). ج ، صفایح .|| هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آن است و آن را قبیله نیز گویند. ||
فرس اصطرلابلغتنامه دهخدافرس اصطرلاب . [ ف َ رَ س ِ اُ طُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میخی باشد در وسط اصطرلاب قدری مرتفع از سطحه ٔ عنکبوت قطب و اصطرلاب را بدان استوار کنند و آن مشابه باشد به شکل سر اسب . (آنندراج ) (غیاث ). و چون فرس از قطب بیرون آری عنکبوت و صفیحه ها جدا شوند و این صفیحه ها زیر عنکب