صلا دادنلغتنامه دهخداصلا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن . خواندن . طلبیدن . صلا دردادن .
تکخوانsoloistواژههای مصوب فرهنگستانخواننده یا نوازندهای که قطعۀ موسیقی را غالباً بدون همراهی اجرا کند متـ . تکنواز
بَر ِ دستهsul tasto (it.), sulla tasteria (it.)واژههای مصوب فرهنگستاندستور یا شیوهای در نواختن سازهای زهی با حرکت کمانه در نزدیکی یا بر روی رودسته
سلالغتنامه دهخداسلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جاری است و در مغرب مهدیه واقع شده است . (معجم البلدان ). شهری بمراکش بجنوب مهدیه . (ابن بطوطه ).
اصلاءلغتنامه دهخدااصلاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صلا. (منتهی الارب ) (المنجد) (قطر المحیط). رجوع به صلا شود.
صلافرهنگ فارسی عمید[قدیمی]۱. دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن.۲. آواز دادن؛ صدا زدن.⟨ صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری؛ خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری: ◻︎ کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق دردادم جهان
صلالغتنامه دهخداصلا. [ ص َ ] (از ع ، اِمص ) آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن بکسی . (غیاث اللغات ). در سراج آمده : صلا بفتح آواز کردن بسوی کسی برای دادن چیزی خواه طعام باشد خواه غیر آن مگر در کتب معتبره ٔ عربیه بدین معنی دیده نشد. (غیاث اللغات ). فریادی باشد که بجهت طعام دادن بدرویش
صلالغتنامه دهخداصلا. [ ص َ ] (ع اِ) || (ع اِ) میانه ٔ پشت مردم یا از هر چهارپایه .(منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه ٔ میان شرم و دنب یا آنچه جانب راست و چپ دنب است و هما صلوان . (منتهی الارب ). زیر سرین مردم و آن اسب و آنجا که دنبال اسب بر وی آید. (مهذب الاسماء). زیر سرین و آن دو باشد و صل
صلالغتنامه دهخداصلا. [ ص َ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . (منتهی الارب ). برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت . (برهان ). || گرم کردن به آتش . (مصادر زوزنی ). || (اِ) بریانی .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || آتش که بدان گرم شوند. (مهذب الاسماء). و رجوع به صِلاء شود.
کم صلالغتنامه دهخداکم صلا. [ ک َ ص َ ] (اِ مرکب ) قاعده ای است مقرری که در آن حروف مهمله به ترتیب لف و نشر مرتب تغییر می دهند و معجمه به حال خود می گذارند و آن این است : کم صلا او حط له در سعحرف منقوط را به جایش دع .مثال از علی خراسانی :وصل می گردد به قرب
مقامات مصلالغتنامه دهخدامقامات مصلا. [ م َ ت ِ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) جایی را گویند که ابراهیم علیه السلام در آنجا نماز گزارد. (از آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مقام ابراهیم شود.
مصلالغتنامه دهخدامصلا. [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) مصلی . نام جائی در شیراز که آرامگاه حافظ در آن است . رجوع به مصلی شود.
مصلالغتنامه دهخدامصلا. [ م ُ ص َل ْ لا ] (ع اِ) مصلی . نمازگاه و جای نماز. (ناظم الاطباء). جای نماز. (غیاث ) مطلق جای نماز. (آنندراج ). مسجد. (ناظم الاطباء) : چون که اسلام مَنَت یاد آیداز مصلام به زنار کشی . عطار. || حصیر و بوریایی