صلمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنانکه از مفعولات، مفعو باقی بماند و بهجای آن فعلن بگذارند و آن را اصلم میگویند.۲. [قدیمی] از بیخوبن بریدن.۳. [قدیمی] کندن گوش یا بینی.
صلملغتنامه دهخداصلم . [ ص َ ] (ع مص ) از بن بریدن یا از برکندن گوش و بینی را. (منتهی الارب ). بریدن گوش از بن و بینی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). || (اصطلاح عروض ) سقوط وتد مفروق است از آخر جزء و جزئی را که صلم در آن واقع شده اصلم نامند. پس از مفعولات بضم تاء مفعو باقی ماند و چون م
صلمفرهنگ فارسی معین(صَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بریدگی ، قطع (گوش و بینی ). 2 - در علم عروض اسقاط وتد مفعولات است ، «مفمو» بماند. «فع لن » به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد، آن را «اصلم » خوانند.
سلملغتنامه دهخداسلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). ||
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که
صلمعةلغتنامه دهخداصلمعة. [ ص َ م َ ع َ ] (ع ص ) هو صلمعة ابن قلمعة؛ او شناخته نمیشود. || (مص ) از بن برکندن چیزی را. || ستردن موی سر کسی را. || تابان کردن چیزی را. || مفلس شدن . (منتهی الارب ).
صلمنایلغتنامه دهخداصلمنای . [ ] (اِخ )(کسی که ملجاء و مقر برای او نبوده است ) یکی از دو پادشاه مدیان که جدعون او را بقتل رسانید (سفر داوران 8:5-21؛ کتاب مزامیر 83</sp
صلمونلغتنامه دهخداصلمون . [ ] (اِخ ) یکی از شجاعان داود. (کتاب دوم سموئیل 23:28) و در اول تواریخ ایام 11:29 عیلای خوانده شده است . (قاموس کتاب مقدس ).
ربعلغتنامه دهخداربع. [رَ ] (ع مص ) چهاریک ِ مال ستدن . || (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
اصلملغتنامه دهخدااصلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) گوش ازبن بریده . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بریده گوش . (مهذب الاسماء). گوش بریده . (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش ، گویا مقطوع الاذن خلقی . ج ، صُلم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کیک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (اصطلاح عر
مجتثلغتنامه دهخدامجتث . [ م ُ ت َث ث ] (ع ص ) از بیخ برکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسم مفعول از اجتثاث است به معنی استیصال الشی ٔ من اصله ، یعنی برکندن چیز ازبن آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (در اصطلاح عروض ) نام بحری است از نوزده بحور شعر چرا که اجتثاث از بیخ برکندن اس
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ م َ ] (ع اِ) باران اندک .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). اندک از باران . (اقرب الموارد). باران خفیف . (از متن اللغة). || فزونی در چیزی . (منتهی الارب ). زیادتی در چیزی . (از اقرب الموارد). || خطهای پای گاو دشتی مخالف سایر رنگ او. (منتهی الارب ). خطوطی است در پاهای گ
تهنیتلغتنامه دهخداتهنیت . [ ت َ ی َ ](ع مص ) مبارکباد گفتن . (غیاث اللغات ). تهنیة. (آنندراج ). مبارکباد و خوش آمد و زندش . (ناظم الاطباء). شادباش . (فرهنگ فارسی معین )... و در بهار عجم نوشته که به لفظ گفتن و دادن و کردن و ساختن مستعمل است . (از غیاث اللغات ) : نامه ها
صلمعةلغتنامه دهخداصلمعة. [ ص َ م َ ع َ ] (ع ص ) هو صلمعة ابن قلمعة؛ او شناخته نمیشود. || (مص ) از بن برکندن چیزی را. || ستردن موی سر کسی را. || تابان کردن چیزی را. || مفلس شدن . (منتهی الارب ).
صلمنایلغتنامه دهخداصلمنای . [ ] (اِخ )(کسی که ملجاء و مقر برای او نبوده است ) یکی از دو پادشاه مدیان که جدعون او را بقتل رسانید (سفر داوران 8:5-21؛ کتاب مزامیر 83</sp
صلمونلغتنامه دهخداصلمون . [ ] (اِخ ) یکی از شجاعان داود. (کتاب دوم سموئیل 23:28) و در اول تواریخ ایام 11:29 عیلای خوانده شده است . (قاموس کتاب مقدس ).
مصلملغتنامه دهخدامصلم . [ م ُص َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد گوش از بن بریده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). بریده گوش . (مهذب الاسماء).
اصلملغتنامه دهخدااصلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) گوش ازبن بریده . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بریده گوش . (مهذب الاسماء). گوش بریده . (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش ، گویا مقطوع الاذن خلقی . ج ، صُلم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کیک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (اصطلاح عر