صمتلغتنامه دهخداصمت . [ ص َ ] (ع مص ) خاموش بودن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). خاموش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). سکوت . || بسته شدن زبان مریض . (منتهی الارب ). || خاموشی . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ). مقابل ذکر.
صمتواژهنامه آزاد(صَمت) معنی صمت در فرهنگ لغت عربی-فارسی المعانی صَمَتَ:صَمْتاً و صُمُوتاً و صُمَاتاً:ساکت و یا خاموش شد . صَمَّتَ:تَصْمِیتاً [ صمت ]:ساکت شد - هُ:او را ساکت کرد .
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
سمتلغتنامه دهخداسمت . [ س ِ م َ ] (ع اِ) سمة. قرابت و خویشی . (ناظم الاطباء). || رتبه . مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است . (کلیله و دمنه ).دزد بیان من است هر که در این عهدبر سمت شاعریش نام برآمد. خاقان
سمتلغتنامه دهخداسمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه
سمدلغتنامه دهخداسمد. [ س َ ] (ع ق ) همیشه ، یقال : هولک سمداً؛ ای سرمداً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
صمتانلغتنامه دهخداصمتان . [ ص ِم ْ م َ ] (اِخ ) پدر درید و عم او که مالک است . (منتهی الارب ). میدانی در مجمع الامثال آرد: گویند الصمتان ، صمه ٔ جشمی پدر درید و جعدبن شماخ است و این بدان ماند که گویند العمران و القمران و دواسم را مقارن آورده اند بدان جهت که صمة جعد را در اینجا بکشت و پس از زما
صمتانلغتنامه دهخداصمتان . [ ص ِم ْ م َ ] (اِخ ) نام جائی است و صمه ٔ جشمی در آن مکان به قتل رسیده است . (معجم البلدان ). رجوع به کلمه ٔ فوق شود.
صمتةلغتنامه دهخداصمتة. [ ص ُ / ص ِ ت َ ] (ع اِ) آنچه بدان کودکان را خاموش کنند و تسکین دهند از طعام و شیرینی و مانند آن . (منتهی الارب ). میوه که کودکان را بدان خاموش کنند. (مهذب الاسماء). سُکتَه . بهانه شکن . قاقالی لی .
صمتینلغتنامه دهخداصمتین . [ ص ِم ْ م َ ت َ ] (اِخ ) صمتان است در حالت نصبی و جری . رجوع به صِمَّتان شود.
سکوتفرهنگ مترادف و متضاد۱. خاموشی، خموشی، صمت ≠ هیاهو، غوغا، جاروجنجال ۲. آرامش، سکون ۳. خاموش ماندن، خاموش شدن، دمفروبستن
سکوتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ت، خاموشی، خموشی، خلاء، درنگ، آرامش، سکون، عدم تحرک گنگی، بیصدایی صمت اختناق ◄ تحدید
صمتانلغتنامه دهخداصمتان . [ ص ِم ْ م َ ] (اِخ ) پدر درید و عم او که مالک است . (منتهی الارب ). میدانی در مجمع الامثال آرد: گویند الصمتان ، صمه ٔ جشمی پدر درید و جعدبن شماخ است و این بدان ماند که گویند العمران و القمران و دواسم را مقارن آورده اند بدان جهت که صمة جعد را در اینجا بکشت و پس از زما
صمتانلغتنامه دهخداصمتان . [ ص ِم ْ م َ ] (اِخ ) نام جائی است و صمه ٔ جشمی در آن مکان به قتل رسیده است . (معجم البلدان ). رجوع به کلمه ٔ فوق شود.
صمتةلغتنامه دهخداصمتة. [ ص ُ / ص ِ ت َ ] (ع اِ) آنچه بدان کودکان را خاموش کنند و تسکین دهند از طعام و شیرینی و مانند آن . (منتهی الارب ). میوه که کودکان را بدان خاموش کنند. (مهذب الاسماء). سُکتَه . بهانه شکن . قاقالی لی .
صمتینلغتنامه دهخداصمتین . [ ص ِم ْ م َ ت َ ] (اِخ ) صمتان است در حالت نصبی و جری . رجوع به صِمَّتان شود.
حرف مصمتلغتنامه دهخداحرف مصمت . [ ح َ ف ِ م ُ ص َم ْ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف مصمته و حرف صامت شود.
مخاصمتلغتنامه دهخدامخاصمت . [ م ُ ص َ م َ ] (از ع ، اِمص ) خصومت و پیکار و دشمنی و عداوت . ج ، مخاصمات . (از ناظم الاطباء) : چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست بازآمد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 47). آفت ملک شش چیز است
وصمتلغتنامه دهخداوصمت . [ وَ م َ ] (ع اِ) عیب . (غیاث اللغات از بحرالجواهر و صراح اللغة): ملک از وصمت غدر منزه باشد. (کلیله و دمنه ). مباشرت این شغل بر وجهی کند که از وصمت تهمت و سمت ریبت معرا و مبرا باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت و
ملک عصمتلغتنامه دهخداملک عصمت . [ م َ ل َ ع ِ م َ ] (ص مرکب ) مبرا از گناه چون فرشتگان . مصون از معاصی . بی گناه : این ز خوی حاکم ملک عصمت وآن ز ری عالم فلک مقدار.خاقانی .
مصمتلغتنامه دهخدامصمت . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) الف مصمت ؛ هزار کامل و تمام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مُصْمَت . (منتهی الارب ). رجوع به مصمت شود. || خاموش . (ناظم الاطباء). ساکت . || خاموش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ).