صمدانیلغتنامه دهخداصمدانی . [ ص َ م َ ] (ص نسبی ) نسبت است به صَمَد. صمدی . عالم ربانی و عارف صمدانی . رجوع به صمد شود.
چشمدانلغتنامه دهخداچشمدان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چشم خانه . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ چشم . حدقه ٔ چشم . رجوع به چشمخانه شود.
چشمدانهلغتنامه دهخداچشمدانه . [ چ َ / چ ِ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) یک نوع داروئی که در مرهمهای چشم داخل میکنند. (ناظم الاطباء). ترکیبی از داروی چشم .
شیمیدانلغتنامه دهخداشیمیدان . (نف مرکب ) شیمی داننده . عالم و متبحر در علم شیمی . آنکه دانش شیمی دارد. شیمیست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیمی شود.
ملکوتیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی ۲. الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی ≠ ناسوتی
ممقانیلغتنامه دهخداممقانی . [ م َ م َ ] (اِخ ) مامقانی . شیخ محمدحسن بن ملا عبداﷲبن محمدباقر مامقانی الاصل و المولد، نجفی المسکن و المدفن . از متبحرین علمای امامیه ٔ اوایل قرن چهاردهم هجری است . عالمی ربانی و فقیهی کامل صمدانی و ادیبی لغوی اصولی و عابد و زاهدو متقی و مردی متواضع بوده است و نسبت
عصبانیلغتنامه دهخداعصبانی . [ ع َ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به عصب ، با زیادت الف و نون برای تأکید، مثل ربانی و لحیانی و برانی و روحانی و جسمانی و صمدانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). عصب دار. دارای عصب و پی : اعالی معده را فم معده خوانند، در جرم او قوت عصبانی بیشتر از لحمانی اس
آنلغتنامه دهخداآن . (ع پسوند)َان . در عربی چون پیش از یاء نسبت درآید شدت و مبالغه ٔ انتساب راست . و گفته اند برای تعظیم و تأکید است : باقلانی . بحری ، بحرانی (شدیدالحمرة). برّی ، برّانی .تحتانی . جسدانی . جسمی ، جسمانی . حقانی . دَیرانی (خداوند دیر). ربّی ، ربّانی . رقبانی (ستبرگردن ). روح