صنابرلغتنامه دهخداصنابر. [ ص َ ب ِ ] (ع اِ) صنابرالشتاء؛ سختی سرما.(منتهی الارب ). سختی سرمای زمستان . (مهذب الاسماء).
شنابرلغتنامه دهخداشنابر. [ ش ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شنا کردن داند. (یادداشت مؤلف ). داننده ٔ شنا. آب باز. شناگر. آب آشنا : شنابر چو بی آشنا را گِرَدچو زیرک نباشد نخست او مِرَد. اسدی .میان آبگیری به پهنای راغ شنابر در آب شکن گی
صنوبردیکشنری عربی به فارسیغم و اندوه , از غم و حسرت نحيف شدن , نگراني , رنج و عذاب دادن , غصه خوردن , کاج , چوب کاج , صنوبر
صنوبرفرهنگ فارسی عمید(زیستشناسی)۱. = سپیدار۲. [مجاز] معشوق: ◻︎ ندانستم من ای سیمینصنوبر / که گردد روز چونین زود زایل (منوچهری: ۶۵).
صنوبرلغتنامه دهخداصنوبر. [ ص َ ن َ ب َ ] (ع اِ) مؤلف غیاث نویسد: صنوبردرخت چلغوزه که بهندی چرط گویند. چلغوز. (مهذب الاسماء). صنوبر از تیره ٔ ناژویان (مخروطیان ) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز. (گیاه شناسی گل گلاب ص 303). جوالیقی نویسد: بگما