صهبالغتنامه دهخداصهبا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی آقا تقی فرزند ملا یداﷲ است . لطفعلی بیک آذر آرد: اجداد او از ولایت دماوند آمده در قم ساکن شدند و صهبا در قم متولد شد و تا سن سی سالگی در آنجا بود و متجاوز از بیست سال در اصفهان بسر برد. نسبت شاگردی به مرحوم میر مشتاق دارد... آخرالامر در شیراز درگذش
صهبالغتنامه دهخداصهبا. [ ص َ ] (ع ص ) صهباء. تأنیث اصهب . || (اِ) فشارده ٔ انگور سپید. (منتهی الارب ). شراب انگوری . شرابی که مایل به سرخی باشد. (غیاث اللغات ). می سرخ . (دهار). || سیکی . (ناظم الاطباء) : آورد نامه ٔ گل باد صبا به صهبا. کسائی
صهبالغتنامه دهخداصهبا. [ ص َ] (اِخ ) جواد مجدزاده . (1326-1364 هَ . ق .). ملقب به صهبا. مدیر ابنیه ٔ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان و جوانی فاضل و هنرمند و خوش قریحه و شاعر بود، وی پسر مرحوم شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی مدیر روزنا
شهبالغتنامه دهخداشهبا. [ ش َ ] (از ع ، ص ) شَهْباء. مؤنث اَشْهَب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی . (ناظم الاطباء). || مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی . (غیاث ) : با نور او چو خنجر حیدر شدگلبن قوی چو دلدل شهبا شد. ناصرخ
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ ماردین . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ). || قلعه ٔ حلب . (ابن بطوطه ) (از دمشقی ). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است . (از اقرب الموارد).
شهباءلغتنامه دهخداشهباء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اَشْهَب . (غیاث اللغات ). سپیدی به سیاهی آمیخته . (منتهی الارب ). معز شهباء؛ بز سپیدی به سیاهی آمیخته . (ناظم الاطباء). || کتیبة شهباء؛ لشکر گران سلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن لشکر که از بسیاری سلاح سفید نماید. (مهذب الاسماء). || غُرّ
صهباءلغتنامه دهخداصهباء. [ ص َ ] (اِخ ) بنت ربیعةالتغلبیه . یکی از زوجات حضرت علی علیه السلام است و عمر و رقیه از او متولد شدند. صهباء از زنانی است که خالدبن ولید در عین التمر اسیر گرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).
صهبائیلغتنامه دهخداصهبائی . [ ص َ ] (اِخ ) سیدعبدالباقی . از شعرای هندوستان است ، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده . او راست :خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست .(از قاموس الاعلام ترکی ).
صهبانلغتنامه دهخداصهبان . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک . از مردم نخع و از قحطانیان است . کمیل بن زیاد از فرزندان اوست . (الاعلام زرکلی ص 436).
صهباءلغتنامه دهخداصهباء. [ ص َ ] (اِخ ) بنت ربیعةالتغلبیه . یکی از زوجات حضرت علی علیه السلام است و عمر و رقیه از او متولد شدند. صهباء از زنانی است که خالدبن ولید در عین التمر اسیر گرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).
صهبائیلغتنامه دهخداصهبائی . [ ص َ ] (اِخ ) سیدعبدالباقی . از شعرای هندوستان است ، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده . او راست :خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست .(از قاموس الاعلام ترکی ).
صهبانلغتنامه دهخداصهبان . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک . از مردم نخع و از قحطانیان است . کمیل بن زیاد از فرزندان اوست . (الاعلام زرکلی ص 436).
ساغر صهبالغتنامه دهخداساغر صهبا. [غ َ رِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یک پیاله شراب سرخ . (استینگاس ). رجوع به ساغر و رجوع به صهبا شود.