صهرلغتنامه دهخداصهر. [ ص َ ] (ع ص ) گرم از هر چیزی . || (مص ) سوختن کسی را آفتاب . || گداختن چیزی را. (منتهی الارب ). گذرانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || چرب کردن و تر نمودن سر را به پیه گداخته و مانند آن . (منتهی الارب ).
صهرلغتنامه دهخداصهر. [ ص ِ ] (ع اِمص ) خویشاوندی . (اقرب الموارد). || حرمت تزوج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شوهردختر مرد. (اقرب الموارد). || شوهرخواهر مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). داماد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت پدرزن «خ
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
چینش قائم باد تکسمتیunidirectional vertical wind shear, rectilinear wind shearواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن جهت بُردار چینش قائم باد با ارتفاع تغییر نمیکند
برش 8shearواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که نیروهای داخلی پدیدآورندۀ آن موجب لغزش یک صفحه بر صفحۀ مجاور شود
صهرجةلغتنامه دهخداصهرجة. [ ص َ رَ ج َ ] (اِخ ) نام دو قریه است در جانب شمالی قاهره . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
اصهارلغتنامه دهخدااصهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صِهْر. اهل بیت زن از داماد و پدرزن و برادرزن و دیگران ، در مقابل اَحماء که اهل بیت مرداست و از دو جهت صهر نیز گویند. (منتهی الارب ). ج ِ صهر، خویشی و قرابت و حرمت و تزوّج و مصاهرت . (آنندراج ). ج ِ صهر که به معانی قرابت و حرمت ختونت و قبر و شوهر دختر
صهرجةلغتنامه دهخداصهرجة. [ ص َ رَ ج َ ] (اِخ ) نام دو قریه است در جانب شمالی قاهره . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
مصهرلغتنامه دهخدامصهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) قریب . (منتهی الارب ). نزدیک . گویند: فلان مصهرنا؛ قریب منا؛ فلان نزدیک به ماست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مصهردیکشنری عربی به فارسیفتيله مواد منفجره , فيوز , فتيله گذاشتن در , سيم گذاشتن , فيوزدارکردن , اميختن , ترکيب کردن يا شدن , ذوب شدن