صوبلغتنامه دهخداصوب . [ ص َ ] (ع مص ) فرودآمدن باران . (منتهی الارب ). باران باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن از بالا به نشیب . (منتهی الارب ). از بالا درنشیب آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قصد کردن . آهنگ نمودن . || به هدف رسیدن تیر. || (اِ) قصد. آهنگ . || باران . (منتهی الارب ). ||
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
سوبلغتنامه دهخداسوب . [ ] (اِ) آب . (ناظم الاطباء). بزبان خوارزمی آب را گویند. (فرهنگ رشیدی ). رجوع به سوپ شود.
سیوبلغتنامه دهخداسیوب . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سیب . (دهار) (اقرب الموارد). || مال پنهان کرده در زمین ، سیب یکی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شوبلغتنامه دهخداشوب . (اِ) دستار. مندیل . (برهان ) (آنندراج ). دستار. شبوب و شکوب نیز گفته اند. (سروری ). دستار. (فرهنگ جهانگیری ). روپاک . عمامه . (یادداشت مؤلف ) : سر برهنه که تا نهد به سرم شوب دربسته ٔ چو خرمن خویش . سوزنی .||
صوبةلغتنامه دهخداصوبة. [ب َ ] (ع اِ) توده و انبار. (منتهی الارب ). هر چیز فراهم شده ، و گفته اند طعام فراهم شده . (از اقرب الموارد). گردشده . کودشده . توده گشته . || انبار هر چیزی یا انبار گندم و خرمادان بزرگ . (منتهی الارب ).
قواصرلغتنامه دهخداقواصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) موضعی است میان فَرَما و فسطاط. عمرو عاص در راه خود هنگامی که برای فتح مصر به آن صوب میرفت بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان ).
قایتماسلغتنامه دهخداقایتماس . [ ] (اِخ ) از سران تراکمه بوده که درسفر سلطان حسین میرزا (تیموری ) به صوب کنارآب مرغاب از ملازمین بوده است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 145).
ذومجرلغتنامه دهخداذومجر. [م َ / م َ ج َ ] (اِخ ) نام آبگیری بزرگ است در بطن قوران از ناحیه ٔ سوارقیة. و هم آنرا هضبات مجر نامند.شاعر گوید:بذی مجرا سقیت صوب غوادی (از معجم البلدان یاقوت ).
صوبةلغتنامه دهخداصوبة. [ب َ ] (ع اِ) توده و انبار. (منتهی الارب ). هر چیز فراهم شده ، و گفته اند طعام فراهم شده . (از اقرب الموارد). گردشده . کودشده . توده گشته . || انبار هر چیزی یا انبار گندم و خرمادان بزرگ . (منتهی الارب ).
شصوبلغتنامه دهخداشصوب . [ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شَصب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخت شدن زندگانی کسی . (آنندراج ). رجوع به شصب شود. || بسیار شدن گشنی ماده شتر و باردار نگردیدن آن . || دشوار گردیدن کار. (آنندراج ). سخت شدن کار. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). رجوع به شصب شود.<
متصوبلغتنامه دهخدامتصوب . [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] (ع ص )باران فرود آینده . (آنندراج ). باران گران ساقط شده .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || زمین بلند نشیب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصوب شود.
محصوبلغتنامه دهخدامحصوب . [ م َ ] (ع ص ) سرخجه برآورده . مبتلا به سرخجه . محصب . (از منتهی الارب ). سرخجه شده . (دهار). سرخجه برآمده . (مهذب الاسماء). رجوع به حصبه شود.