صوفدیکشنری عربی به فارسیپشم گوسفند وجانوران ديگر , پارچه خوابدار , خواب پارچه , پشم چيدن از , چاپيدن , گوش بريدن , سروکيسه کردن , پشم , جامه پشمي , نخ پشم , کرک , مو
صوفلغتنامه دهخداصوف . (ع اِ) پشم گوسفند. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ علائی ) (مهذب الاسماء). پشم ، عِهْن . ج ، اَصواف . پشم بعضی حیوانات . (غیاث اللغات ). در اختیارات بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و پشم سوخته خشک بود در سیم و مجفف . صفت سوخت
صوفلغتنامه دهخداصوف . [ ] (اِخ ) زمینی که شاؤل در آنجا وارد گشته و در یکی از شهرهای غیرمذکور آن سموئیل را ملاقات نمود. (اول سموئیل 9:5 و 6) و محققین و دانشمندان غالباً در این سفر شاؤل حیرا
صوفلغتنامه دهخداصوف . [ ] (اِخ ) لاوی قهائی که یکی از اجداد شموئیل بود. (اول سموئیل 1:1 و اول تواریخ ایام 6:35) (قاموس کتاب مقدس ).
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
سوفلغتنامه دهخداسوف . [ س َ ] (اِ) امید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فلان یقتات السوف ؛ فلان به امید زندگی میکند. (منتهی الارب ). || انتظار. (ناظم الاطباء).
سوفلغتنامه دهخداسوف . [ س َ ] (ع مص ) بوی کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) صبر. شکیبایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سوفلغتنامه دهخداسوف . [ س َ ف َ ] (ع حرف ) حرف استقبال و مبنی بر فتح است و زمان آن درازتر از «س » است و بیشتر در وعید بکار رود و گاه در وعده بود. (از اقرب الموارد). سرانجام . زود و این حرفی است که بر فعل مستقبل آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و در آن لغات است ، سف و سو و سی . (منتهی الارب )
سیوفلغتنامه دهخداسیوف . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سیف . شمشیرها : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد.ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسدکه این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح . مسعودسعد.</
صوفیفرهنگ فارسی عمیدپیرو طریقۀ تصوف: ◻︎ دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱).
صوفیفرهنگ فارسی عمیدپیرو طریقۀ تصوف: ◻︎ دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱).
حجر یجذب الصوفلغتنامه دهخداحجر یجذب الصوف . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ذِ بُص ْ ص ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطو آرد، سنگی گرد است سبزرنگ با رگه های زرد از جزائر چین آرند. سبک است و اگر به پشم نزدیک شود بر آن افتد و داخل آن شود. (نخبة الدهر ص 75).
خصوفلغتنامه دهخداخصوف . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ای که بعد مدت حمل بیک ماه زاید یعنی سیزده ماه . || جزور؛ شتر ماده ای که بعد از مدت حمل بدو ماه زاید بمعنی چهارده ماه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || ماده شتری که ماه نهم بچه اندازد. (از تاج العروس ) (
رصوفلغتنامه دهخدارصوف . [ رَ ] (ع ص ، اِ) زن خردشرم و یا تنگ شرم . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ). زن تنگ اندام . ج ، رُصُف . (مهذب الاسماء).
متصوفلغتنامه دهخدامتصوف . [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] (ع ص ) مردم صوفی . (ناظم الاطباء). کسی که بر طریقت صوفیان باشد.
ذوات الصوفلغتنامه دهخداذوات الصوف . [ ذَ تُص ْ ص ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) جانوران که پشم دارند مانند میش .