ضاری

zārri

معنی

۱. حیوان شکاری و درنده و گوشت‌خوار، مانند شیر، ببر، و گرگ.
۲. سگ حریص به شکار.

جست‌وجوی دقیق

ضاری

فرهنگ فارسی عمید

۱. حیوان شکاری و درنده و گوشت‌خوار، مانند شیر، ببر، و گرگ.۲. سگ حریص به شکار.

ضاری

ضاری . (ع ص ) در پی صید دونده (سگ ومانند آن ). سگ بچه ٔ دوان . (منتهی الارب ). سگ شکاری . (مهذب الاسماء) : هنگام کار در غلبه و اقتحام سباع ضاری اندر شکار. (جهانگشای جوینی ). ج ، ضواری : کلب ٌ ضار؛ سگ حریص بشکار و سگ در پی صید رونده . || خون روان . (منت

ضاری

فرهنگ فارسی معین

[ ع . ] (اِ.) 1 - سگ شکاری . 2 - خون روان .

ضاری

فرهنگ فارسی معین

[ ع . ] (اِفا.) ضرررساننده ، زیاندار.

جست‌وجوی هم‌آوا

کارخانة لبنیات

dairy factory, creamery, dairy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واحدی تولیدی که در آن فراورده‌های شیری تولید می‌شود

پخشینۀ لبنی

dairy spread

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پخشینه‌ای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است

پی‌غذای لبنی

dairy dessert

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پی‌غذایی آمادۀ مصرف، ازجمله انواع بستنی خامه‌ای و پنیرهای تازه و شیرخاگین، که از فراورده‌های شیری مانند خامه و شیر و ماست تهیه شده باشد

فراوردۀ لبنی

dairy product

واژه‌های مصوب فرهنگستان

هر فراوردۀ غذایی که از شیر تهیه شود متـ . فراوردۀ شیری milk product

نوشابۀ لبنی

dairy beverage

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوشابه‌ای که عمدتاً از شیر و فراورده‌های آن تهیه می‌شود

جست‌وجوی مشابه

ضاریة

لغت‌نامه دهخدا

ضاریة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ضاری .

ذئب ضاری

لغت‌نامه دهخدا

ذئب ضاری . [ ] ( ) .

جست‌وجوی متن

ضواری

فرهنگ فارسی عمید

= ضاری

ضواری

لغت‌نامه دهخدا

ضواری . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضاری .

ضری

لغت‌نامه دهخدا

ضری . [ ض َ ری ی ] (ع ص ،اِ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره ٔ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. (منتهی الارب ). آب غوره ٔ خرمای زرد و یا سرخ است که بر نبق بریزند و نبید سازند. (فهرست مخزن الادویه ). || ضاری . در پی صید دونده .

نافع

لغت‌نامه دهخدا

نافع. [ ف ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نفع به معنی آن که معاونت می کند کسی را در وصول به خیر. (از معجم متن اللغة) || سوددهنده . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). سوددهنده . سودبخش . (مهذب الاسماء) سودمند. مفید. بافایده . بکار. (ناظم الاطباء). نفعدهنده . سودرساننده . (فرهنگ ن

عوارض

لغت‌نامه دهخدا

عوارض . [ ع َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عارضة. (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). رجوع به عارضة شود. || اتفاقات و حادثه ها و حوادث . (ناظم الاطباء) : رفتن بر درجات شرف بسیارمؤونت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض . (کلیله و دمنه ). در عوار

جست‌وجوی هم‌آغاز

ضاریة

لغت‌نامه دهخدا

ضاریة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ضاری .

جست‌وجوی هم‌قافیه

خضاری

لغت‌نامه دهخدا

خضاری . [ خ ُ ری ی ] (ع اِ) مرغی است که آنرا اخیل نیز گویند. این مرغ بزرگتر از قطاء است و چون بر پشت شتر نشیند عرب فال بد گیرد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).

خضاری

لغت‌نامه دهخدا

خضاری . [ خ ُض ْ ضا را ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).

ذئب ضاری

لغت‌نامه دهخدا

ذئب ضاری . [ ] ( ) .

غضاری

لغت‌نامه دهخدا

غضاری . [ غ َ ری ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَضراء. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غَضراء شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

ضاری

zārri

معنی

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا