ضجیجلغتنامه دهخداضجیج . [ ض َ ] (ع مص ) نالیدن و فریاد کردن از بیم ، یا عام است . فاذا فزعوا من شی ٔ و غُلِبوا قیل ضجوا ضجیجاً. (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر). ضج ّ. ضجة. بانگ . بانگ شتر. (دهار). || (اِ) مشقت . || بیم . (منتهی الارب ).
دججلغتنامه دهخدادجج . [ دُ ج ُ ] (ع اِ) شدت تاریکی . (از منتهی الارب ). تاریکی سخت . || کوههای سیاه . (از منتهی الارب ).
دزجلغتنامه دهخدادزج . [ دِ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. واقع در 49هزارگزی جنوب شهرضا و متصل به راه مالرو دزج به همگین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دزجلغتنامه دهخدادزج . [ ] (اِخ ) از رستاقهای قم است و صاحب تاریخ قم (ص 85) در باره ٔ آن چنین گوید: به اذان صاحب یمن آن را بناکرده است در آن موضع برتخته سرایی بنا کرده است برابر کوشکی که آنجاست و باذان نام نهاده و تا الیوم قایم است و بدو معروف و مشهور.
ضجلغتنامه دهخداضج . [ ض َج ج ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . بانگ کردن . (زوزنی ). آواز کردن و نالیدن و فریاد کردن ازبیم ، یا عام است . (آنندراج ). ضجیج . (منتهی الارب ).
تضجیجلغتنامه دهخداتضجیج . [ ت َ ] (ع مص ) رفتن و مایل گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رفتن و بقولی مایل گردیدن . (از اقرب الموارد). || سم دادن پرنده یا درنده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر بانگ و فریاد انگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).