ضحالغتنامه دهخداضحا. [ ض ُ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . زمخشری گوید: ضُحَی ّبصیغه ٔ تصغیر است و معلوم نیست که ضحا و ضحّی دو موضعاند یا یکی از دو کلمه غلط است . (معجم البلدان ).
ضحافرهنگ نامها(تلفظ: zohā) (عربی ، ضحی) (در قدیم) زمانی پس از برآمدن آفتاب ، چاشتگاه ؛ آفتاب ، خورشید ؛ سورهی نود و سوم قرآن کریم دارای یازده آیه.
دعالغتنامه دهخدادعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری . خدای خوانی . تیغ و شمشیر و خدنگ تیر از تشبیهات اوست و با ل
دعاءلغتنامه دهخدادعاء. [ دَع ْ عا ] (ع ص ) شخص بسیار دعاکننده ، و مؤنث آن دعاءة است . (از اقرب الموارد).
دعاءلغتنامه دهخدادعاء. [ دُ ] (ع اِمص ) دعا. واحد ادعیه . (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، أدعیة. (ناظم الاطباء). || در عرف علما کلمه ای است انشائی دلالت کننده بر طلب با اظهار خضوع ، و آنرا سؤال نیز گویند. و اما اینکه گویند دعا طلب
دعاءلغتنامه دهخدادعاء. [ دُ ] (ع مص ) خواهانی نمودن . (از منتهی الارب ). رغبت کردن به کسی . (از اقرب الموارد). || خواندن کسی را. (از منتهی الارب ). ندا دادن و فراخواندن کسی را. (از اقرب الموارد).خواندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) :</
ضحاکفرهنگ فارسی عمیدبسیارخندان: ◻︎ زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس / دائم آن ضحاک و این اندر عَبَس (مولوی: ۱۰۲۵).
ضحاکلغتنامه دهخداضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الهلالی . از معاصرین عبداﷲبن عباس و از همراهان وی هنگام عزیمت از بصره بمکه . (عقدالفرید ج 5 ص 115 و 116).
ضحاءلغتنامه دهخداضحاء. [ ض ُ / ض َ ] (ع اِ) چاشت فراخ . (بحر الجواهر). چاشت فراخ یا وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. و یقال : اقمت بالمکان حتی اضحیت . (منتهی الارب ). چاشت بلند. (منتخب اللغات ). چاشتگاه فراخ . (مهذب الاسماء). || طعام چاشت . (منتهی الارب ) (منتخب
ضحولغتنامه دهخداضحو. [ ض َح ْوْ ] (ع مص ) ضُحوّ. ضُحی ّ. بیرون آمدن در آفتاب . و منه الحدیث : رای محرماً قد استظل فقال اضح ؛ یعنی بیرون شو در آفتاب . || آشکار گردیدن راه . || مردن : ضحا ظل فلان ؛ بمرد. || نماز چاشت کردن : ضحا الضحی ؛ نماز چاشت بکرد. || رسیدن آفتاب کسی را. (منتهی الارب ). ||
اجللغتنامه دهخدااجل . [ ] (اِخ ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی . اصل وی از اصفهان و مولد و منشاء او بغداد است . او عالم فاضل لغوی و فقیه و کاتب و به نظامیه مقیم بود و نزد ابن العصار و ابوالبرکات الانباری و جز آنان
ضحاکفرهنگ فارسی عمیدبسیارخندان: ◻︎ زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس / دائم آن ضحاک و این اندر عَبَس (مولوی: ۱۰۲۵).
ضحاکلغتنامه دهخداضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الهلالی . از معاصرین عبداﷲبن عباس و از همراهان وی هنگام عزیمت از بصره بمکه . (عقدالفرید ج 5 ص 115 و 116).
ضحاءلغتنامه دهخداضحاء. [ ض ُ / ض َ ] (ع اِ) چاشت فراخ . (بحر الجواهر). چاشت فراخ یا وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. و یقال : اقمت بالمکان حتی اضحیت . (منتهی الارب ). چاشت بلند. (منتخب اللغات ). چاشتگاه فراخ . (مهذب الاسماء). || طعام چاشت . (منتهی الارب ) (منتخب
زیت الاضحالغتنامه دهخدازیت الاضحا. [ زَ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به زیت الانفاق و زیت فلسطینی و زیت رکابی شود.