ضخاملغتنامه دهخداضخام . [ ض ُ ] (ع ص ) کلان و فربه هرچه باشد. (منتهی الارب ). بزرگ . (مهذب الاسماء). بزرگ جثه . زَفت . قوی . بزرگ از هرچیزی . (منتخب اللغات ) .
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (اِ) دخمه . مقبره . سردابه که مرده را در آن جای دهند. (از برهان ). سردابه را گویند که مردگانرا در آنجا جای دهند. (جهانگیری ) : چنین گفت با من ستاره شمارکه رستم کند دخم سام سوار. اسدی .رجوع به دخمه شود.
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (ع مص ) بزور راندن . (منتهی الارب ). سخت سپوختن . || از جای برکندن چیزی را. || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ).
دژخملغتنامه دهخدادژخم . [ دُ خ ِ ] (ص مرکب ) بد خوی و طبیعت . (از برهان ). خشمگین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- دژخم شدن ؛ خشمگین شدن : دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غرکس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سو
دژخیملغتنامه دهخدادژخیم . [ دُ ] (ص مرکب ) (از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم ، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی . (برهان ). بدخصلت و زشت خو. (غیاث ). بدخوی . بدخو. بدطبع. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ) : چنین گفت دژخیم نر اژدهاکه از چنگ من کس نیابد
ضخمدیکشنری عربی به فارسیوسعت دادن , بزرگ کردن , مفصل کردن , مفصل گفتن يا نوشتن , افزودن , بالا بردن , بزرگ شدن , تقويت کردن (صدا) , بزرگ , جسيم , سترگ , کلا ن , گنده , تنومند , بزرگ جثه
ضخامتلغتنامه دهخداضخامت . [ ض َ م َ ] (ع اِمص ) هنگفتی . تناوری . غلظت . غِلّت (لهجه ٔ محلی قزوین ). کلفتی . ستبری : روباه ضخامت جثه بدید... (کلیله و دمنه ).ستبرا. || (مص ) کلان و فربه گردیدن . (منتهی الارب ). تناور شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (مجمل اللغة) (دهار). فخام
اضخملغتنامه دهخدااضخم . [ اَ خ َ / اَ خ َم م ] (ع ص ) سطبر بزرگ تن از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضُخام . (اقرب الموارد). و ضخام بمعنی بزرگ از هر چیزی یا بزرگ جسم پرگوشت است . (از اقرب الموارد). رجوع به ضخام شود. || (ن تف ) اسم تفضیل ا
هراکلةلغتنامه دهخداهراکلة. [ هََ ک ِ ل َ ] (ع اِ) ماهی سطبر تناور. (منتهی الارب ). ضخام السمک . (اقرب الموارد). || سگ ماهی . (منتهی الارب ). کلاب الماء. (اقرب الموارد). || شتر آبی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ستور دریایی کلان سرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گردآمدنگاه امواج دریا
ضخملغتنامه دهخداضخم . [ ض َ / ض َ خ َ ] (ع ص ) هنگفت . ستبر. تناور. (مجمل اللغة) (دهار). سطبر و کلان ازهر چیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). بزرگ هیکل پرگوشت . (منتهی الارب ). دفزک بزرگ . (مهذب الاسماء). کلفت . زفت . ضخمة. ضخیم . ج ، ضخام <span class="hl
ضخامتلغتنامه دهخداضخامت . [ ض َ م َ ] (ع اِمص ) هنگفتی . تناوری . غلظت . غِلّت (لهجه ٔ محلی قزوین ). کلفتی . ستبری : روباه ضخامت جثه بدید... (کلیله و دمنه ).ستبرا. || (مص ) کلان و فربه گردیدن . (منتهی الارب ). تناور شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (مجمل اللغة) (دهار). فخام