ضراوتلغتنامه دهخداضراوت . [ ض َ وَ ] (ع مص ) ضَری . ضَراءة. آزمند و حریص گردیدن . (منتهی الارب ). سخت حریص شدن . (زوزنی ) : ضراوت سفها در افساد حال و اتلاف مال رعیت زیادت می گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 383). قوت و ضراوت ابوعبداﷲ طائی د
دراگوتلغتنامه دهخدادراگوت . [ دْرا / دِ ] (اِخ ) (در مآخذ اروپائی ) شهرت طورغود علی پاشا دریازن ترک . از 1553 م . بین دریازنانی که در دریای اژه به کشتی های ونیزی دستبرد می زدند، شهرت یافت . جنووائی ها در <span class="hl" dir="l
درودلغتنامه دهخدادرود. [ دُ ] (اِ) (در قدیم با واو مجهول ) چوب و درخت و تخته ، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان ).
درودلغتنامه دهخدادرود. [ دُ ] (اِ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه ٔ سالهای ملکی . (برهان ) (جهانگیری ).
درویتلغتنامه دهخدادرویت . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 18 هزارگزی شمال باختری گهواره و 4 هزارگزی جنوب خاوری درنیجه ، با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن م
شرزهلغتنامه دهخداشرزه . [ ش َ زَ / زِ ] (ص ) خشمگین . (برهان ). تند و تیز و خشمگین و غضبناک . (ناظم الاطباء). خشمگین و برهنه دندان . (صحاح الفرس ). خشمناک بود و از اینجا گویند شیر شرزه . (فرهنگ خطی ). خشمگین و پرقوت و بسیارنیرو بود و اطلاق این لفظ به غیر از ش
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب واتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و بمطالعه ٔ ک