ضرعلغتنامه دهخداضرع . [ ض َ رَ ] (ع ص ) سست و ناتوان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ج ، ضَرَع (بصورت واحد)، و گویند: رجل ضَرَع و قوم ضَرَع . || مُهْرٌ ضَرَع ٌ؛ اسب کره ٔ ناتوان که دویدن نتواند جهت سستی و ناتوانی . (منتهی الارب ). || ریزه و خرد از هر چیزی . (منتهی الارب ). چیز خرد. || خردس
ضرعلغتنامه دهخداضرع . [ ض َ رِ ] (ع ص ) متواضع. || رام . (منتهی الارب ). || خوار. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || سست ناتوان . (منتهی الارب ). ضعیف . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ).
ضرعلغتنامه دهخداضرع . [ ض َ ] (ع مص ) ضراعة. زاری و خواری . زاریدن . خوار و حقیر گردیدن . || فروتنی کردن . || رام شدن . || رام کردن اسپ . (منتهی الارب ).
کارخانة لبنیاتdairy factory, creamery, dairyواژههای مصوب فرهنگستانواحدی تولیدی که در آن فراوردههای شیری تولید میشود
پخشینۀ لبنیdairy spreadواژههای مصوب فرهنگستانپخشینهای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است
پیغذای لبنیdairy dessertواژههای مصوب فرهنگستانپیغذایی آمادۀ مصرف، ازجمله انواع بستنی خامهای و پنیرهای تازه و شیرخاگین، که از فراوردههای شیری مانند خامه و شیر و ماست تهیه شده باشد
فراوردۀ لبنیdairy productواژههای مصوب فرهنگستانهر فراوردۀ غذایی که از شیر تهیه شود متـ . فراوردۀ شیری milk product
نوشابۀ لبنیdairy beverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که عمدتاً از شیر و فراوردههای آن تهیه میشود
ضرعمطلغتنامه دهخداضرعمط. [ ض ُ رَ م ِ ] (ع ص ، اِ) شیر دفزک زده ٔ جغرات شده . || مرد آرزومند هر چیزی . (منتهی الارب ).
ضرعاءلغتنامه دهخداضرعاء. [ ض َ ] (اِخ ) نام دهی است . عرّام گوید در پائین رخیم نزدیک ذَرة دهی است ضرعةنام که در آن قصور و منبر و حصون است و در زراعت آن هذیل و عامربن صعصعه شریکند و شمنصیر بدان پیوسته است . (معجم البلدان ).
ضرع الکلبةلغتنامه دهخداضرع الکلبة. [ ض َ عُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنجد. رجوع به سنجدشود. || زقوم . رجوع به ضروع الکلبة شود.
ضرعمطلغتنامه دهخداضرعمط. [ ض ُ رَ م ِ ] (ع ص ، اِ) شیر دفزک زده ٔ جغرات شده . || مرد آرزومند هر چیزی . (منتهی الارب ).
ضرعاءلغتنامه دهخداضرعاء. [ ض َ ] (اِخ ) نام دهی است . عرّام گوید در پائین رخیم نزدیک ذَرة دهی است ضرعةنام که در آن قصور و منبر و حصون است و در زراعت آن هذیل و عامربن صعصعه شریکند و شمنصیر بدان پیوسته است . (معجم البلدان ).
ضرع الکلبةلغتنامه دهخداضرع الکلبة. [ ض َ عُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنجد. رجوع به سنجدشود. || زقوم . رجوع به ضروع الکلبة شود.
متخضرعلغتنامه دهخدامتخضرع . [ م ُ ت َ خ َ رِ ] (ع ص ) بخیل که به تکلف سخاوت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
متضرعلغتنامه دهخدامتضرع . [ م ُ ت َ ض َرْ رِ] (ع ص ) زاری کننده . (آنندراج ) (غیاث ). خواری و فروتنی کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دادخواه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرع شود.
مستضرعلغتنامه دهخدامستضرع . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضراع . خوار و حقیر، و زاری و الحاح کننده . (منتهی الارب ).تضرع کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استضراع شود.
اضرعلغتنامه دهخدااضرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) ضارع . ضعیف و لاغر و صغیر از هر چیز و بقولی کم سن . و رجوع به ضارع و ضراعت شود. (از اقرب الموارد) : اذا اعترض الخابور دون جیادنارعالاً فخذ ابن اللئیمة اضرع .بحتری .
اضرعلغتنامه دهخدااضرع .[ اَ رُ ] (اِخ ) جایی است در شعر راعی : فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرُعا.ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است . (از معجم البلدان ). و خالدبن جبله گوید پشته های خردی است . (از لسان العرب ).