ضرورتفرهنگ فارسی عمیدچیزی که به آن احتیاج داشته باشند؛ نیاز؛ حاجت.⟨ بهضرورت: بهناچار؛ از روی ناچاری؛ ناگزیر.
ضرورتلغتنامه دهخداضرورت . [ ض َ رو رَ ] (ع اِ)ضرورة. نیاز و حاجت . (منتهی الارب ). حاجت . (منتخب اللغات ) : اکنون ضرورتی پیش آمده است . (کلیله و دمنه ). درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس . (گلستان ). درویشی را ضرورتی پیش آمدگلیم یاری بدزدید. (گلست
تنوین ضرورتلغتنامه دهخداتنوین ضرورت . [ ت َن ْ، ن ِ ض َ رو رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنوینی است که بر اثرضرورت به آخر کلمات غیرمنصرف و یا کلماتی که منادی واقع شده و باید مضموم باشند درآید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تنوین و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنوین ضرورتلغتنامه دهخداتنوین ضرورت . [ ت َن ْ، ن ِ ض َ رو رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنوینی است که بر اثرضرورت به آخر کلمات غیرمنصرف و یا کلماتی که منادی واقع شده و باید مضموم باشند درآید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تنوین و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنوین ضرورتلغتنامه دهخداتنوین ضرورت . [ ت َن ْ، ن ِ ض َ رو رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنوینی است که بر اثرضرورت به آخر کلمات غیرمنصرف و یا کلماتی که منادی واقع شده و باید مضموم باشند درآید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تنوین و دیگر ترکیبهای آن شود.
بضرورتلغتنامه دهخدابضرورت . [ ب ِ ض َ رَ] (ق مرکب ) لابد. بناچار : بضرورت بتوان دانست که از آندو تن کدام کس را طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ). اکنون بضرورت بتوان دانست که هرکس که این درجه یافت بر وی واجب گشت که تن خود را زیر سیاست خویش دارد. (تاریخ بیهقی ). اگر کسی از آ