ضلاللغتنامه دهخداضلال . [ض َ ] (ع مص ) گمراه شدن . (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی ). گمراه گشتن . بیراه شدن . (زوزنی ). || ضایع ماندن . (منتخب اللغات ). ضایع شدن . (دهار) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). مردن . || خاک و استخوان شدن . || گم
دلائللغتنامه دهخدادلائل . [ دَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ دلیل ، به معنی برهان و حجت . (آنندراج ). دلایل . رجوع به دلایل شود. || ج ِ دلیلة، و جمع دلال نیز می تواند باشد. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به دلیلة و دلال شود.- دلائل ثلاثة ؛ در اصطلاح صوفیان ، فناء فی الشیخ و
دلاللغتنامه دهخدادلال . [ دَ ] (اِخ ) دختر محمدبن عبدالعزیزبن مهدی . از زنان محدث بود که از پدرش احادیثی نقل کرده است ودر محرم سال 508 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواة الحدیث ابن نقطة).
دلاللغتنامه دهخدادلال . [ دَ ] (اِخ ) نام مخنثی مشهور. (منتهی الارب ). رجوع به الاغانی ج 4 ص 59و عیون الاخبار ج 4 ص 5 و عقدالفرید ج <span class="hl" dir="ltr
دلاللغتنامه دهخدادلال . [ دَ ] (ع مص ) جرأت نشان دادن زن بر شوی خود با غنج و ناز، گویی که با او اظهار خلاف و غضب می کند و حال آنکه مخالفتی با وی ندارد، و اسم آن نیز دَلال است . (از اقرب الموارد). ناز کردن . (دهار). دَل ّ. دَلَل . رجوع به دل و دلل شود.
ضلالتلغتنامه دهخداضلالت . [ ض َ ل َ ](ع مص ) گمراه شدن . بیراه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || (اِمص ) ضد هدایت است چنانکه اِضلال ضد اهتداء می باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب تعریفات گوید: هی فقدان ما یوصل الی المطلوب و قیل هی سلوک طریق لایوصل الی المطلوب . گمراهی . (دهار) (منتخب اللغات )
ضلالیلغتنامه دهخداضلالی . [ ض َ ] (اِخ ) نام عامل ری به عهد یعقوب بن لیث صفاری . طبری این کلمه را صلابی ضبط کرده و در وقایع سال 260 هَ . ق . آورده است که عبداﷲ سگزی از طبرستان به ری افتاد و از صلابی عامل آنجا پناه خواست و یعقوب بنواحی ری کشید و به صلابی نوشت ک
ضلالتدیکشنری فارسی به انگلیسیaberration, degradation, depravity, deviance, deviancy, error, fall, misguidance, perversion, perversity, stumble, vitiation
نابراهیلغتنامه دهخدانابراهی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) غی . بی راهی . گمراهی . ضلال . نه برراه بودن . نه براه بودن . || نابسامانی . روبراه نبودن . بی نظمی .
رشدفرهنگ فارسی معین(رَ شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هدایت داشتن ، به راه راست شدن . 2 - (اِمص .) هدایت . مق . گمراهی ، ضلال .
انحراففرهنگ مترادف و متضاد۱. اعوجاج، خمیدگی، کجی، کژی ۲. اعتساف، ضلال، ضلالت، کجروی، گمراهی ۳. گرایش، میل ≠ راستی
ضلالتلغتنامه دهخداضلالت . [ ض َ ل َ ](ع مص ) گمراه شدن . بیراه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || (اِمص ) ضد هدایت است چنانکه اِضلال ضد اهتداء می باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب تعریفات گوید: هی فقدان ما یوصل الی المطلوب و قیل هی سلوک طریق لایوصل الی المطلوب . گمراهی . (دهار) (منتخب اللغات )
ضلالیلغتنامه دهخداضلالی . [ ض َ ] (اِخ ) نام عامل ری به عهد یعقوب بن لیث صفاری . طبری این کلمه را صلابی ضبط کرده و در وقایع سال 260 هَ . ق . آورده است که عبداﷲ سگزی از طبرستان به ری افتاد و از صلابی عامل آنجا پناه خواست و یعقوب بنواحی ری کشید و به صلابی نوشت ک
ضلالتدیکشنری فارسی به انگلیسیaberration, degradation, depravity, deviance, deviancy, error, fall, misguidance, perversion, perversity, stumble, vitiation
اضلاللغتنامه دهخدااضلال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) هو ضِل ﱡ (ضُل ﱡ)اَضلال و ضِل ﱡ (ضُل ﱡ) اَضلال ٌ؛ بلایی است و خیری در آن نیست . و هرگاه بصاد مهمل گفته شود تنها بکسر است . (از منتهی الارب ). هو ضِل ﱡ (ضُل ﱡ) اَضلال و ضِل ﱡ (ضُل ﱡ) اَضلال ٌ، به اضافه و نعت ؛ یعنی داهیه ای است که در آن خیری نیست . (از
اضلاللغتنامه دهخدااضلال . [ اِ ] (ع مص ) اضلال خدای تعالی کسی را؛ به بیراهه راندن وی را، یقال : اضله فضل ّ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیراه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گمراه گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گمراهی . (ناظم الاطباء). گمراه کردن .(ترجمان تهذیب عادل ص <span clas
اخضلاللغتنامه دهخدااخضلال . [ اِ ض ِ ] (ع مص ) طراوت ناک شدن . || تر شدن از آب . || اخضلال ِ لیل ؛ تاریک شدن شب .
تضلاللغتنامه دهخداتضلال . [ ت َ ] (ع مص ) منسوب کردن کسی را به ضلالت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بگمراهی درانداختن کسی را. || راه نیافتن بمکان شتر عقال کرده ٔ خویش . (از اقرب الموارد). و رجوع به تضلیل شود.|| (اِ) ضل بتضلال ؛ ای باطل . (منتهی الارب ). باطل را گویند.