ضواحکلغتنامه دهخداضواحک . [ ض َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ ضاحکة. چهار دندان که از پس نیش بود. (مهذب الاسماء). دندانها که وقت خندیدن ظاهر شود، یا چهار دندان که میان انیاب و اضراس است . (منتخب اللعات ).
دواحقلغتنامه دهخدادواحق . [ دَ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ داحق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ داحق ، خرمای دفزک زرد. (آنندراج ). رجوع به داحق شود.
ذوحقلغتنامه دهخداذوحق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) سزاوار. صاحب حق و در فارسی تنها ذی حق گویند. رجوع بذی حق شود.
ذواقلغتنامه دهخداذواق .[ ذَوْ وا ] (ع ص ) چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء). || مرد متلوّن . || مرد ملول .
ضاحکةلغتنامه دهخداضاحکة. [ ح ِ ک َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ضاحک . || دندانی که در وقت خنده پیدا گردد. (منتهی الارب ). دندانهائی که از خنده بنماید. یکی از چهار دندان که پس از نیشتر باشد. نام دندانی که پس از نیش بود. چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . (منتهی الارب ). یکی از دندانهای ضواحک . ج ،
ضاحکهفرهنگ فارسی معین(حِ کَ یا کِ) [ ع . ضاحکة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ضاحک . 2 - (اِ.) دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . ج . ضواحک .
آسیالغتنامه دهخداآسیا. (اِ) هر یک از دندانهای سرپَخ و درشت که خوردنی خشک و سخت را نرم و خرد کند، و شمار آن در آدمیان بیست باشد، ده در فک زبرین و ده دیگر در فک زیرین و جای آنها در پی ضواحک است . و نام هر یک از آن ده کرسی و به عربی طاحنه و رحی و مجموع آن طواحن و ارحاء باشد.
طواحنلغتنامه دهخداطواحن . [ طَ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ طاحنه ج ِ طاحونة. دندانهای بزرگ . (منتهی الارب ). دندانهای بزرگ پهن که طعام بدان سائیده شود و بفارسی آسیادندان گویند. (منتخب اللغات ). دندانهای آسیا. اضراس . دوازده دندان که از پس ضواحک بود. (مهذب الاسماء). از پس انیاب شانزده دندانست دیگر، هشت زی
طاحنةلغتنامه دهخداطاحنة. [ ح ِ ن َ ] (ع ص ، اِ) دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه ). یکی از دندانهای آسیا. ج ،طواحن : دندانی که طاحنه ٔ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون مُتآکِل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست . (ترجمه ٔ