ضیاعلغتنامه دهخداضیاع . [ ض َ ](ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ضایعشدن . (دهار). بباد شدن . (تاج المصادر). تلف گردیدن .بطلان . تباهی . تفقد. گویند: فلان مات ضیاعاً؛ مرد و کسی پروای او نکرد. ضیعة. ضیع. ضیَع. (منتهی الارب ).
ضیاعلغتنامه دهخداضیاع . (ع ص ، اِ) ج ِ ضایع. (منتهی الارب ). رجوع به ضایع شود. || ج ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت : بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرانه آفتاب مساحت کند نه باد شمال . غضائری .این همی گوید گشتم بغلام و بستور<b
ضیاعلغتنامه دهخداضیاع . [ ض َ ] (ع اِ) زن و فرزندان و هرکه در نفقه و مؤنت او باشد. هر ضعیف و نیازمند که در امور و حوائج خود محتاج او بود. (منتهی الارب ). || عیال . || آنکه افتقاد نداشته باشد. (منتخب اللغات ). || هلاک . (منتهی الارب ). || نوعی از بوی خوش . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || و
داع داعلغتنامه دهخداداع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
داهلغتنامه دهخداداه . [ ه َ ] (اِخ )استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب ش
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می ستردواژهنامه آزاد کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می سترد از نظر باز حسودش می نهفت سرخیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکید طفل خرد، آن اشک روشن میمکید گر نخی از آستینش میشکافت بهر
مضیاعلغتنامه دهخدامضیاع . [ م ِض ْ ] (ع ص ) رجل مضیاع للمال ؛ مرد ضایعکننده و هلاک کننده ٔ مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کم کننده . (مهذب الاسماء).مرد ضایعکننده و هلاک نماینده ٔ مال و مرد مسرف و مبذر. (ناظم الاطباء). تباه کننده . ضایعکننده : و ع
انضیاعلغتنامه دهخداانضیاع . [ اِ ] (ع مص ) بانگ کردن و فریاد نمودن چوزه و گشادن هر دو بازو را پیش مادر تا خورشش دهد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج ). گشادن جوجه بالهایش را بسوی مادر تا خوراک دهد او را. (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن گردیدن کودک و بانگ کردن . (از منتهی الا