طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) نام پسر اُمیةبن عبدالشمس که بنات طارق که در عرب بحسن ضرب المثلند بدو منسوبند.
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن باهیة. ابن عبدربه او را شاعری از بطن خزاعه میشمارد. (عقدالفرید ج 3 ص 332).
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن اَشیم اشجعی . صحابی است . (منتهی الارب ). جدّ او مسعود. و خود وی پدر ابومالک اشجعی مجهول الاسم است . بگفته ٔ بغوی ساکن کوفه بود. مسلم گفته است که فقط راوی او پسر او میباشد و دو حدیث از او روایت کرده است . مؤلف الاصابة گوید یکی از آن دو حدیث را ابن ما
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن المبارک . عتبی از او نقل کند. رجوع به عقدالفرید چ مصر ج 2 ص 25 شود.
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن المرقع. تابعی است . (منتهی الارب ). راوی طارق یکی عطاء و دیگری عبداﷲ پسر طارق بود، و در صحبت او نظر است . اخشی ان یکون حدیثه فی موات الارض ُ مرسلاً. (استیعاب ص 213). او از طایقه ٔ بنی کنانة بوده ، و در حدیث میمونة، دخ
تارکلغتنامه دهخداتارک . [ رِ ] (ع ص ) ترک کننده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رهاکننده . دست بدارنده : ازبهر چیست تارک و جوشان و ترش روی چون یافته ست دانم بر جانور ظفر. مسعودسعد.هرچه به زرق ... ساخته شود... وجه تلافی از آن تارک باشد.
تارکلغتنامه دهخداتارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات ). تار. (برهان ) (شرفنامه ٔ
تارکفرهنگ فارسی عمید۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).۲. [مجاز] اوج.
طارقچیلغتنامه دهخداطارقچی . [ رِ ] (اِخ ) طایفه ٔ مغول به زبان اهل خراسان . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 166). منظور از زبان خراسان ظاهراً زبان سکنه ٔ صحرای ترکمان و اراضی ترکمان نشین باشد.
طارقةلغتنامه دهخداطارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) حادثة. ج ، طوارق . و منه ؛ اعوذ من طوارق اللیل ؛ ای ماینوب من النوائب فی اللیل . (منتهی الارب ). غائلة. آفة. رجوع به هر دو کلمه شود. || سریری است خرد. تخت کوچک . تخت خرد. || قبیله ٔ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب ). خویشان و نزدیکان .
طارقیةلغتنامه دهخداطارقیة. [ رِ قی ی َ ] (ع اِ) گردن بندی است . (منتهی الارب ). نوعی از گردن بند. ضرب من القلادة. (تاج العروس ).
ام طارقلغتنامه دهخداام طارق . [ اُم ْ م ِ رِ ] (ع اِ مرکب ) شتر مرغ . (یادداشت مؤلف ). || پروانه . (مهذب الاسماء).
ام طارقلغتنامه دهخداام طارق . [ اُم ْ م ِ رِ ] (اِخ ) از زنان صحابی بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 252 شود.
ابوالحکملغتنامه دهخداابوالحکم . [ اَ بُل ْ ح َ ک َ ] (اِخ ) عنبری ، سیاربن دینار یا ابن وردان . او یکی از زهاد معروف است و از طارق بن زیاد و از شعبی و ابووائل روایت کند و بعضی گفته اند که طارق از اصحاب اوست .
طارقچیلغتنامه دهخداطارقچی . [ رِ ] (اِخ ) طایفه ٔ مغول به زبان اهل خراسان . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 166). منظور از زبان خراسان ظاهراً زبان سکنه ٔ صحرای ترکمان و اراضی ترکمان نشین باشد.
طارقةلغتنامه دهخداطارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) حادثة. ج ، طوارق . و منه ؛ اعوذ من طوارق اللیل ؛ ای ماینوب من النوائب فی اللیل . (منتهی الارب ). غائلة. آفة. رجوع به هر دو کلمه شود. || سریری است خرد. تخت کوچک . تخت خرد. || قبیله ٔ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب ). خویشان و نزدیکان .
طارقیةلغتنامه دهخداطارقیة. [ رِ قی ی َ ] (ع اِ) گردن بندی است . (منتهی الارب ). نوعی از گردن بند. ضرب من القلادة. (تاج العروس ).
متطارقلغتنامه دهخدامتطارق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) شتران در پی یکدیگررونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتران که در پی یکدیگر می روند و گام می نهند در جای پای دیگری . (ناظم الاطباء). و رجوع به تطارق شود.
مطارقلغتنامه دهخدامطارق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) دارنده ٔ چیزی بالای دیگری مانند آنکه دو کفش بالای هم پوشد و دو پوشاک روی هم در بر کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ام طارقلغتنامه دهخداام طارق . [ اُم ْ م ِ رِ ] (ع اِ مرکب ) شتر مرغ . (یادداشت مؤلف ). || پروانه . (مهذب الاسماء).
ام طارقلغتنامه دهخداام طارق . [ اُم ْ م ِ رِ ] (اِخ ) از زنان صحابی بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 252 شود.