طاس بینلغتنامه دهخداطاس بین . (نف مرکب ) کسی که در طاس فال بیند. (آنندراج ) : بر اطراف آن قصرهای متین نشستند چون مردم طاس بین .ملاحسین صبوحی .
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
طاس و پنگانلغتنامه دهخداطاس و پنگان . [ س ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طاس ساعت . رجوع به طاس ساعت و پنگان شود.
طاسفرهنگ فارسی عمید۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.۲. نوعی کاسۀ مسی.۳. [قدیمی] لگن.۴. [قدیمی] کاسه.۵. [قدیمی] جام شراب.۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردنبند؛ طاسک.۸. [قدیمی] نوعی پارچۀ گرانبها.&lang
طاسلغتنامه دهخداطاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغات مولد است یعنی عربی نیست
حرة اوطاسلغتنامه دهخداحرة اوطاس . [ ح َرْ رَ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . و یوم حرة اوطاس نام یکی از جنگهای عرب است . رجوع به اوطاس شود. (معجم البلدان ).
حسین آباد بوالقیطاسلغتنامه دهخداحسین آباد بوالقیطاس . [ ح ُ س ِ دِ بُل ْ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران . واقع در 23هزارگزی باختر ورامین و 18هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای <sp
سرطاسلغتنامه دهخداسرطاس . [ س َ ] (اِ مرکب ) ظرفی فلزین بقالان و سقطفروشان و بنشن فروشان و خشکه بارفروشان را. ظرفی است چون مکیالی بقالان و خشکبارفروشان و آجیل فروشان را. ظرفی در دکان بقالی و جز آن برای برداشتن چیزها و ریختن در ترازو. (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) در تداول امروز، کسی که سر او
مثردطاسلغتنامه دهخدامثردطاس . [ م َ رَ ] (اِ مرکب ) مراد طاس کلان است که در آن عربان ثرید می خورند و ثرید پاره های نان در شوربا تر کرده شده را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : درریخت به حلق من علی روس صد مثردطاس مثردیطوس .خاقانی (تحفةالعرافین چ قر