طاقیلغتنامه دهخداطاقی . (ص نسبی ) منسوب به طاق . رجوع به طاق شود. || (اِ) نوعی از کلاه باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ). کلاه که به صورت طاق سازند. طاقین . طاقیه : نامد درست طاقی گردون بفرق فقرکشکول تا مگر بسرش باژگون کنند.ارادتخان واضح (از آ
تاچکیلغتنامه دهخداتاچکی . [ چ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در کجور مازندران در کنار راه «بخو». رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود.
یتاقیلغتنامه دهخدایتاقی . [ ی َ / ی ُ ] (ص نسبی ) پاسبان و نگهدارنده و محافظت کننده . (برهان ). پاسبان و نگهدارنده . (آنندراج ). پاسبان و چوکیدار. (رشیدی ). پاسبان و نگاهبان و محافظ ونگاهدارنده . یتاقدار. (از ناظم الاطباء) : برون شد
تئاکیلغتنامه دهخداتئاکی . [ ت ِ] (اِخ ) «تهیاکی » . یکی از جزایر «ایونی » که نام باستانی آن «ایتاک » بود.
طاقینلغتنامه دهخداطاقین . (اِ) قبای دوتائی . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ) : اینکه در دکانها آورده اندصوف طاقین مربع بیشمار. نظام قاری (دیوان البسه ).تنم تا یافت در بر صوف طاقین سر چتر و دل خارا ندارد. نظام قا
طاقیهلغتنامه دهخداطاقیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) نوعی کلاه بلند مخروط شبیه بکلاه فعلی درویشان . قسمی از کلاه : طاقیه ٔ ترکمانی ؛ کلاه نظامیان عثمانی . عرقچین . || بافته ٔ سرخ . ج ، طاقیات : گویند هر که از پوست شیر طاقیه ساخته در سر طفلی نهد
طاقینلغتنامه دهخداطاقین . (اِ) قبای دوتائی . (دیوان البسه ٔ نظام قاری ) : اینکه در دکانها آورده اندصوف طاقین مربع بیشمار. نظام قاری (دیوان البسه ).تنم تا یافت در بر صوف طاقین سر چتر و دل خارا ندارد. نظام قا
طاقیهلغتنامه دهخداطاقیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) نوعی کلاه بلند مخروط شبیه بکلاه فعلی درویشان . قسمی از کلاه : طاقیه ٔ ترکمانی ؛ کلاه نظامیان عثمانی . عرقچین . || بافته ٔ سرخ . ج ، طاقیات : گویند هر که از پوست شیر طاقیه ساخته در سر طفلی نهد
طاقیه دوزلغتنامه دهخداطاقیه دوز. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) کسی که طاقیه کند. آنکه طاقیه سازد. رجوع به طاقیه شود : من که چون قالب بی جان شدم از سوز جگرهست سودای مه طاقیه دوزم بر سر.سیفی .
چهارطاقیلغتنامه دهخداچهارطاقی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران ، 177 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و چغندر قند است و شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
چهارطاقیلغتنامه دهخداچهارطاقی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان ، 80 تن سکنه دارد. از زه آب رودخانه ٔ سفیدبلاغی آبیاری میشود. محصولش غلات و برنج است . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرا
چهارطاقیلغتنامه دهخداچهارطاقی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب )قبه و گنبدی که بر چهارپایه و ستون استوار شود و ازهر جانب طاقی هلالی دارد و هر یک از طاقهای چهارگانه بر دو پایه و ستون نهاده شود و سقف و قبه و گنبد براین پایه ها و طاقها قرار گیرد. || بنایی مانند این
چارطاقیلغتنامه دهخداچارطاقی . (اِ مرکب ) بنایی که برسر قبر کنند بی دیوار یعنی چند ستون که بر آن سقفی است . طاقی بر چهار ستون نهاده بی دیواری و غالباً آن را بر سر گورها سازند. بنای بی دیواری که چهار ستون و یک سقف دارد و بیشتر بر سر قبرها سازند : بیرون رود ز زیر فلک مشت
چارطاقیلغتنامه دهخداچارطاقی . (اِخ ) قریه ای است از قرای غار. از اعمال طهران . (مرآت البلدان ج 4 ص 50).