طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل بن سعید. وی ازسفیان بن عیینه روایت کرده است . محمدبن منذربن سعید ازدی به ما خبرداد که خطا میکند و راه خلاف می پیماید و او چنین کسی است و بنابراین یاد کردن نام او در زمره ٔ ثقات بروفق حقیقت نخواهد بود. و ابونسیم گوید: از ابن عیینه و حجاج بن محمد اح
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی هالة التمیمی الاسدی . وی برادر هند، ربیب ِ (پسرِ زن ِ) پیغامبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم بوده است . سیف در اوائل کتاب ردةاز طریق ابوموسی روایت کرده گوید: پیغامبر صلواة اﷲو سلامه علیه پنج نفر را مأمور مخالیف یمن فرمود که من پنجمین آنان بودم و چهار ت
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد القزوینی . صاحب روضات الجنات ذیل ترجمه ٔ طاهربن علی الجرجانی ، از این شخص نام برده ، و گوید: الشیخ بهاءالدین ابومحمد طاهربن احمد القزوینی ، الفاضل النحوی . کسی است که شیخ منتجب الدین از او روایت دارد، و طاهربن احمد قزوینی بنص خود بچند واسطه از مر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن زید، ابوبکر المؤدب البغدادی . وی از ابراهیم بن شریک الاسدی ، و محمدبن احمدبن صالح الازدی ، روایت کند، و ابراهیم بن احمدبن محمد الطبری المقری از طاهر روایت دارد و وی گفته است که در بصره از طاهر مؤدب بغدادی حدیث فرا گرفتم . (تاریخ خطیب ج <span
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
تیاهرلغتنامه دهخداتیاهر. [ ت َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ تیهور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تیهور شود.
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
طاهرهلغتنامه دهخداطاهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زرین تاج . عنوانی است که فرقه ٔ بابیه به زرین تاج داده اند چون میرزا علی محمد باب در نامه هائی که درباره ٔ وی مینوشته ، او راطاهرة... خطاب میکرده است ، چنانکه باب در پاسخ نامه ٔ یکی از بابیان درباره ٔ زرین تاج مینویسد: «و اما سئلت عن المراة التی زکت
طاهرةلغتنامه دهخداطاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) لقب خدیجه نخستین همسر حضرت پیامبر اسلام (ص ) است که نسب وی در نیای چهارم «قصی » بدینسان به پیامبر می پیوندد: خدیجه بنت خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی بن کلاب . خواندمیر گوید: خدیجه اقرب ازواج طاهرات است از روی حسب و نسب به سیدعجم و عرب و کنیت وی ام هند
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابوعمرو احمدبن حسن طاهری نیشابوری . نام او اسعد فرخان است . وی از عبداﷲبن احمدبن حنبل و ابوشعیب حرانی روایت کرده ، از خاندان طاهر ذوالیمینین بوده است . (انساب سمعانی ورق ِ 364 «الف »).
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن عبدالعزیزبن حسن بن محمدبن هرون بن عصام بن رزیق بن محمدبن عبداﷲبن طاهربن حسین بن مصعب طاهری . وی از ابوبحر محمدبن حسن بن کوثر واحمدبن جعفربن سلم و ابومالک قطیعی و جز آنان روایت کرده است . در شوال سال 486
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابوالعباس محمدبن طاهر بغدادی طاهری . وی از ابوعروبة حرانی روایت کرده است و ابونصر احمدبن علی بن عبدوس اهوازی از او روایت دارد. وی از خاندان طاهر ذوالیمینین بوده است . (انساب سمعانی ورق 364 «الف »).
طاهرهلغتنامه دهخداطاهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زرین تاج . عنوانی است که فرقه ٔ بابیه به زرین تاج داده اند چون میرزا علی محمد باب در نامه هائی که درباره ٔ وی مینوشته ، او راطاهرة... خطاب میکرده است ، چنانکه باب در پاسخ نامه ٔ یکی از بابیان درباره ٔ زرین تاج مینویسد: «و اما سئلت عن المراة التی زکت
طاهرةلغتنامه دهخداطاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) لقب خدیجه نخستین همسر حضرت پیامبر اسلام (ص ) است که نسب وی در نیای چهارم «قصی » بدینسان به پیامبر می پیوندد: خدیجه بنت خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی بن کلاب . خواندمیر گوید: خدیجه اقرب ازواج طاهرات است از روی حسب و نسب به سیدعجم و عرب و کنیت وی ام هند
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابوعمرو احمدبن حسن طاهری نیشابوری . نام او اسعد فرخان است . وی از عبداﷲبن احمدبن حنبل و ابوشعیب حرانی روایت کرده ، از خاندان طاهر ذوالیمینین بوده است . (انساب سمعانی ورق ِ 364 «الف »).
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن عبدالعزیزبن حسن بن محمدبن هرون بن عصام بن رزیق بن محمدبن عبداﷲبن طاهربن حسین بن مصعب طاهری . وی از ابوبحر محمدبن حسن بن کوثر واحمدبن جعفربن سلم و ابومالک قطیعی و جز آنان روایت کرده است . در شوال سال 486
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابوالعباس محمدبن طاهر بغدادی طاهری . وی از ابوعروبة حرانی روایت کرده است و ابونصر احمدبن علی بن عبدوس اهوازی از او روایت دارد. وی از خاندان طاهر ذوالیمینین بوده است . (انساب سمعانی ورق 364 «الف »).
حافظ طاهرلغتنامه دهخداحافظ طاهر. [ ف ِ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالرحمن الاهدل . رجوع به طاهربن حسین شود.
رباط ابن طاهرلغتنامه دهخدارباط ابن طاهر. [ رُ طِ اِ ن ِ هَِ ] (اِخ ) نام رباط (کاروانسرایی ) بین دهستان و فراوه ٔ گرگان واقع در 7فرسنگی دهستان . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 127 شود.
شاه طاهرلغتنامه دهخداشاه طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن رضی الدین اسماعیل الحسینی الکاشانی . از سادات انجدان قم و در همدان به دنیا آمد و در شهر کاشان به افاده مشغول گشت . رجوع به طاهر (شاه ...) شود.
متطاهرلغتنامه دهخدامتطاهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) پاک و پاکیزه شده و طاهر شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).