طباعلغتنامه دهخداطباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن عیسی الطباع . از مردم بغداد. (انساب سمعانی ورق 265 «ب »).
طباعلغتنامه دهخداطباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) ابویحیی عیسی بن یوسف بن عیسی الطباع . از مردم بغداد. وی از خلیل بن محمد کلبی و بقولی کلابی و ابوبکربن عیاش و ابن ابی فدیک و بشربن عمر زهرانی و عموی او اسحاق بن عیسی حدیث کرده و برادرش محمدبن یوسف و ابوبکربن ابی الدنیا و عبداﷲبن محمدبن تاحیة (کذا) و
طباعلغتنامه دهخداطباع . [ طَب ْ با ] (اِخ ) اسحاق بن یوسف طباع . از مردم بغداد که به اذنه رهسپار شد و در آنجا سکونت گزید. وی از مالک بن انس و حمادبن زید و سلام بن ابومطیع و جریریةبن اسما و فرعة (کذا)بن سوید و عبدالرحمن بن ابی الزیاد و شریک و هیثم حدیث کرده و پسر برادرش محمدبن یوسف و ابوحاتم ر
طباعلغتنامه دهخداطباع . [ طَب ْ با ] (ع ص ) مُهرزن . || سازنده ٔ هرچه باشد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سازنده ٔ تیغ. (منتهی الارب ). شمشیرگر. (مهذب الاسماء) سازنده ٔ شمشیر. (سمعانی ). || صاحب طبیعت ذکی . || کوزه گر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تباعلغتنامه دهخداتباع .[ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تَبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبیع شود.
تبائعلغتنامه دهخداتبائع. [ ت َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ تبیعة. (قطر المحیط). تبایع، جمع تبیعة. (منتهی الارب ).
تباعلغتنامه دهخداتباع . [ ت ِ ] (ع مص ) پس روی عمل کسی کردن و در پی یکدیگر رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متابعة. (منتهی الارب ). الولاء فی العمل . (اقرب الموارد). متابعت .
تبایعلغتنامه دهخداتبایع. [ ت َ ی ِ ] (ع اِ) (از «ت ب ع ») ج ِ تَبِیع و تَبیعَة. (منتهی الارب ). تَبائِع ج ِ تبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تبائع و تبیع و تبیعة شود.
طباعتلغتنامه دهخداطباعت . [ طِ ع َ ] (ع اِمص ) شمشیرسازی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فن چاپ . فن طبع.
شمشیرگرلغتنامه دهخداشمشیرگر. [ ش ِ / ش َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که شغل و کار او ساختن شمشیر است . (ناظم الاطباء). شمشیرساز. سیاف . طباع . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شمشیرساز شود.
مهرزنلغتنامه دهخدامهرزن . [ م ُ زَ ] (نف مرکب ) آنکه اثر مهر بر کاغذ پدیدار می آورد. که مهر می کند. که ممهور می سازد. که مهر بر کاغذ یا بر چیزی می زند. || طابع. طباع . (منتهی الارب ). چاپچی . چاپ کننده . باسمه کننده .
قباذیانیلغتنامه دهخداقباذیانی . [ ق ُ نی ی ] (اِخ ) حسین بن وداع از محدثان است . وی از ابوجعفر محمدبن عیسی بن طباع روایت کند و محمدبن محمدبن صدیق بزارو ابوجعفر محمدبن احمدبن موسی و محمدبن حمدان بن صغیر بلخیون و جز ایشان از او روایت دارند. (سمعانی ).
هشت طبعلغتنامه دهخداهشت طبع. [ هََ طَ ] (اِ مرکب ) گویند طباع هشت باشد: حار، بارد، رَطْب ، یابس ، حار رطب ، حار یابس ، بارد رطب ، بارد یابس : هم با عدم پیاده فرورو به هشت طبعهم با قدم سوار برون ران به هفت خوان .خاقانی .
طباعتلغتنامه دهخداطباعت . [ طِ ع َ ] (ع اِمص ) شمشیرسازی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فن چاپ . فن طبع.
اضطباعلغتنامه دهخدااضطباع . [ اِ طِ ] (ع مص ) ردا از زیر بغل راست بر کتف چپ انداختن ، و در این صورت دوش راست برهنه ماند و دوش چپ پوشیده گردد و این نوع رداپوشی رااضطباع بدان جهت گویند که یک بازو برهنه میماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ردا به زیر بغل راست درآوردن و بر دوش چپ افکندن . (زوزنی ). ر
اطباعلغتنامه دهخدااطباع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَبَع. مهرها. (از متن اللغة) (آنندراج ). || ج ِ طَبْع. سرشتها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة). || ج ِ طِبْع. جویها. (از متن اللغة) (آنندراج ). رجوع به طَبَع و طَبْع و طِبْع شود.
انطباعلغتنامه دهخداانطباع . [ اِ طِ ] (ع مص ) نقش شدن چیزی بر چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نقش پذیرفتن از مهر و جز آن . (یادداشت مؤلف ). نگاشته شدن . نقش پذیرفتن . نگار بستن . مهر پذیرفتن . || چاپ شدن .باسمه شدن . (یادداشت مؤلف ). بچاپ رسیدن . بطبع رسیدن . || (اِمص ) نقش شدگی . نقش پذیری
انطباعدیکشنری عربی به فارسیاثر , جاي مهر , گمان , عقيده , خيال , احساس , ادراک , خاطره , نشان گذاري , چاپ , طبع