طبطابفرهنگ فارسی عمیدنوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گویبازی میکردهاند؛ پهنه؛ تختۀ گویبازی.
طبطابلغتنامه دهخداطبطاب . [ طَ ] (ع اِ) آن چوب که گوی بر آن براندازند. (مهذب الاسماء). چوگانی است که سر آن مانند کفچه سازند و گوی در آن نهند و بر هوا افکنند، چون به فرودآمدن رسد باز سر طبطاب بر او زنند، همچنین نگذارند که بر زمین آید تا از هال نگذارند، و به فارسی آن را تخته ٔ گوی بازی گویند. (غ
طبطابةلغتنامه دهخداطبطابة. [ طَ ب َ ] (ع اِ) یک تخته ٔ گوی بازی . (منتهی الارب ). طبطاب . رجوع به طبطاب شود.
طاب طابلغتنامه دهخداطاب طاب . (اِ) طبطاب : و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به طبطاب شود.
خردچاهکلغتنامه دهخداخردچاهک . [ خ ُ هََ ] (اِ مرکب )نوعی از گوی بازی که گودالی کنند و گوی را بچوگان باید چنان اندازند که در آن گودال رود. (فرهنگ جهانگیری ). نوعی بازی مانند گلف بنظر امروزیان : بفرفره وْ بمشاق و بکعب و سرمامک بخردچاهک و چوگان و گوی در طبطاب .<p
طبطابةلغتنامه دهخداطبطابة. [ طَ ب َ ] (ع اِ) یک تخته ٔ گوی بازی . (منتهی الارب ). طبطاب . رجوع به طبطاب شود.