فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
تبیعلغتنامه دهخداتبیع. [ ت َ / ت ُ ب َ ] (اِخ ) نام پدر حارث رعینی صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طبیعیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به طبیعت.۲. ذاتی؛ فطری.۳. (صفت نسبی، اسم) (فلسفه) کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد؛ هریک از طبیعیون؛ معتقد به اصالت ماده؛ طبایعی.۴. (صفت، قید) عادی و معمولی: رفتار طبیعی.۵. (صفت نسبی، اسم) [منسوخ] از رشتههای دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم.۶. [مقابلِ مصنوعی
طبیعیلغتنامه دهخداطبیعی . [ طَ ] (ص نسبی ) (علم ...) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است . (از کشف الظنون ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه ٔ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی
طبیعیلغتنامه دهخداطبیعی . [ طَ عی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به طبیعت . غریزی . جبلی . ذاتی . فطری . نهادی . سرشتی . گوهری . گُهری . خِلقی . مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی : بخشش او طبیعی و گهریست بخشش دیگران به روی و ریاست . فر
طبیعیدیکشنری فارسی به انگلیسیnatural, matter-of-course, native, naturally, normal, physio-, proper, rustic, unstudied, untaught
حرکت طبیعیلغتنامه دهخداحرکت طبیعی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مقابل حرکت ارادی و قسری . حرکتی که مبداء آن بسبب امر خارج نبود، و شعور و اراده نیز با وی نباشد، مانند حرکت سنگ از بالا به پائین . (از تعریفات جرجانی ).
پیوند طبیعیلغتنامه دهخداپیوند طبیعی . [ پ َ / پ ِ وَ دِ طَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجوم ) اتصال طبیعی ، آن است که چون دو کوکب به دو برج باشند متفق به قوت چون بدان دو درجه رسند که اتفاق قدرت اندر آن است پیوند طبیعی میان ایشان افتد. (التفهیم بیرونی ص <span cl
تاریخ طبیعیلغتنامه دهخداتاریخ طبیعی . [ خ ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تحقیق و تتبع درباره ٔ موجوداتی است که در طبیعت وجود دارند. علم الاشیاء. ظاهراً این اسم به علم مزبور پس از تسمیه ٔ پلینیوس کتاب خود را ، اطلاق شده است .
روح طبیعیلغتنامه دهخداروح طبیعی . [ ح ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح طبعی . بعقیده ٔ قدما قوتی که در جگر جای دارد. صاحب غیاث اللغات آرد: آنچه از روح به جگر رسد او را کیفیتی دیگر حاصل شود و قوت طبعی بدو قایم بود، و از اوتغذیه و تنمیه و تولید حاصل گردد. (غیاث اللغات و آنندراج از کفایه ). روح حیو
سال طبیعیلغتنامه دهخداسال طبیعی . [ ل ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سال طبیعی عبارت است از آن مدت که اندراو یکبار گردش گرما و سرما و کشت و زه بتمامی بود و آغاز این مدت از بودن آفتاب است بنقطه ای از فلک البروج تا بدو بازآید. و از این جهت به آفتاب منسوب کرده اند این سال و اندازه ٔ آن سیصد و شصت و پ