طحالفرهنگ فارسی عمیدغدهای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبولهای قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماریهاست.
طحاللغتنامه دهخداطحال . [ طِ ] (اِخ ) موضعی است مر بنی غبر را. منه المثل : ضیعت البکار علی طِحال ؛ در حق شخصی گویند که طلب کند حاجت را از شخصی که بدی رسانده باشد او را. اصله ان سویدبن ابی کاهل ، عیر بنی عبر بقوله :من سره النیک بغیر مال فالغبریات علی طحال .ثم اسرسوید، فطلب الی بنی
طحاللغتنامه دهخداطحال . [ طِ ] (ع اِ) سپرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (زمخشری ). اسپرز. ج ، طُحُل . گویند اسب سپرز ندارد، و این مثل است در شتابروی ، چنانکه گویند: شتر مراره ندارد؛ یعنی بددل است . (منتهی الارب ). اسبل . رجوع به سپرز شود. شیخ الرئیس گوید: طِحال : عضویست غیرحساس . (قانون چ تهران
تهاللغتنامه دهخداتهال . [ ت َ ] (اِ) غار و مغاره ٔ کوه را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). غار. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). || سرداب . (ناظم الاطباء).
ثعاللغتنامه دهخداثعال . [ ث ُ ] (اِخ )شعبه ای است بین روحاء و رویثة. || چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع ).
تعاللغتنامه دهخداتعال . [ ت َ ل َ ] (ع اِ فعل ) فعل امر است از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب ). کلمه ٔ امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج ). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال . و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرف
طحالیهلغتنامه دهخداطحالیه . [ طِ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) عضله ٔ طُحالیه . مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده . اتصالات از فوق در فاصله ٔ پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائده ٔ حلمه ای و بزوائد اجنحه ٔ دو یا سه فقره ٔ اول عنق پیوسته ، پس تارهای آن به تحت
تورتیغۀ طحالtrabeculae splenicae, trabeculae lienisواژههای مصوب فرهنگستانتورتیغههایی که طحال را احاطه کردهاند و از آن محافظت میکنند
طحالیهلغتنامه دهخداطحالیه . [ طِ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) عضله ٔ طُحالیه . مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده . اتصالات از فوق در فاصله ٔ پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائده ٔ حلمه ای و بزوائد اجنحه ٔ دو یا سه فقره ٔ اول عنق پیوسته ، پس تارهای آن به تحت
حشیشةالطحاللغتنامه دهخداحشیشةالطحال . [ ح َ ش َ تُطْ طِ ] (ع اِمرکب ) سقولوفندریون . اسقولوفندریون . (داود ضریر انطاکی ). حشیشةالدود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حشیشةالاودیة. حشیشةالطحال . زنگی دارو. چترگ . عقربان . کبر رومی . رجوع به سقولوفندریون شود. || طوقریوس . رجوع به طوقریوس شود. || ایمیونیطس . رجو
تورتیغۀ طحالtrabeculae splenicae, trabeculae lienisواژههای مصوب فرهنگستانتورتیغههایی که طحال را احاطه کردهاند و از آن محافظت میکنند