طراءلغتنامه دهخداطراء. [ طَ ] (ع مص ) طراءَة. تر و تازه گردیدن تره . یقال : طراءالبقل . خلاف ذوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
چیتریالغتنامه دهخداچیتریا. (اِخ ) شهر کوچکی است در جزیره ٔ قبرس . این شهر در زمان قدیم به نام (کیتره ) معروف و یکی از مهمترین و بزرگترین شهرهای جزیره بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
پترالغتنامه دهخداپترا. [ پ ِ ] (اِخ ) یا وادی موسی . شهر عربستان قدیم میان بحر احمر و بحرالمیت که متعاقباً پایتخت نبطیها و مردم ادوم یا ادومیه و سپس در دوره ٔ تسلط رومیان پایتخت فلسطین سوم بوده است . این شهر در دره ٔ عمیقی از کوه هور قرار داشت و در تجارت میان فینیقیه و فلسطین تأثیر و دخالت ع
پطرالغتنامه دهخداپطرا. [ پ ِ ] (اِخ ) نام شهری در عربستان قدیم که امروز بنام وادی موسی معروف است و در میان بحر احمر و بحرالمیت واقع بود و متوالیاًادومیان و نبطیان و در عصر استیلاء رومیها فلسطین سوم آنرا پایتخت خود کردند آن شهر به طبقات در دره ٔ عمیق کوه هور ساخته شده بودو با فینیقیه و فلسطین
ترالغتنامه دهخداترا. [ ت ِ ] (اِخ ) از جزایر یونان است که شهر سیرنا ازجمله ٔ بلاد آن بود. این جزیره اکنون سانتورن نام دارد. (تاریخ قدیم فوستل دو کولانژ).
طاریلغتنامه دهخداطاری ٔ. [ رِءْ ] (ع ص ) آینده . || ناگاه درآینده . (منتهی الارب ). ظاهر شونده بر کسی ناگاه . فرودآینده از جائی . (غیاث اللغات ). ج ، طُرّاء و طُرَاء . (منتهی الارب ). || ناگاه روی داده . عارض و ظاهر شونده : و این آوازه در اطراف گیتی طاری و به اکناف جها
طروءلغتنامه دهخداطروء. [ طُ ] (ع مص ) از جائی وشهری برآمدن . (صراح ). از جائی به جائی شدن یا آمدن .(زوزنی ). از جائی و شهری آمدن کسی را، یا ناگاه برآمدن از جائی بر کسی . یقال : طَرَاءَ علیهم ؛ اذا اتاهم من مکان ، او خرج علیهم منه فُجاءة. (منتهی الارب ).
طرءلغتنامه دهخداطرء. [طَرْءْ ] (ع مص ) از جائی و شهری آمدن کسی را. (منتهی الارب ). یا ناگاه بدرآمدن از جائی بر کسی . یقال : طراءَ علیهم ؛ اذا اتاهم من مکان ، او خرج علیهم منه فجاءَة. (منتهی الارب ). آمدن از جائی . (آنندراج ). از جائی و شهری برآمدن . (صراح ). از شهری به شهری برآمدن .
طراوتلغتنامه دهخداطراوت . [ طَ وَ ] (ع مص ) طراء، طراءَة،طراوة؛ تر و تازه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) تازگی . (مهذب الاسماء) : همه خشکی بود طراوت توکه چو رویم مباد رویت تر. مسعودسعد.طراوت خلافت به جمال انصاف و کمال م
اطراءلغتنامه دهخدااطراء. [اِ ] (ع مص ) مبالغه کردن در مدح کسی یا ستودن کسی را چنانکه از حد درگذرد. (از اقرب الموارد). از حد درگذشتن در مدح و نیک مبالغه کردن در آن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مبالغه کردن در ستایش و مدح . (غیاث اللغات ). سخت ستودن . نهایت کردن در ستایش . زیاده روی در مدح . (