طرارلغتنامه دهخداطرار. [ طُ ] (اِخ ) شهرکی است [ بماوراءالنهر ] که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است . (حدود العالم ). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود : ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی وز سامری هزار سمر یادگار گیربغداد را به طرفه ٔ بغداد ب
طرارلغتنامه دهخداطرار. [طَرْ را ] (ع ص ) کیسه بر. (منتهی الارب ) (مجمل اللغة).بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان ). گره بر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دزد. (غیاث اللغات ). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) : آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان <br
طرارلغتنامه دهخداطرار. [ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان . دامنه ٔ کوه ، سردسیر با 329 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات ،
طرائرلغتنامه دهخداطرائر. [ طَ ءِ ] (ع ص ، اِ) خوب صورتان . چیزهائی که تیز و روان باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
حجر طرارلغتنامه دهخداحجر طرار. [ ح َ ج َ رِ طَرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجر مشقق . رجوع بحجر مشقق شود.
ترگورلغتنامه دهخداترگور.[ ت َ گ َ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش سلوانای شهرستان ارومیه است . این دهستان در قسمت شمالی بخش واقع و هوای آن سردسیر و کوهستانی است . از شمال بدهستان برادوست ، از جنوب به دشت ، از خاور به روضه چای و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود است .رودخانه ٔ نا
طراربندلغتنامه دهخداطراربند. [ طَ ب َ ](اِخ ) شهری است از پس سیحون در پایان بلادشاش از جهتی پیوسته ٔ به ترکستان و آنجا سرحد و آخر بلاد اسلام درماوراءالنهر محسوب میشده ، اهل این شهر جزء آخر این کلمه را بیفکنند و طرار و گاهی هم اطرار گویند. این شهر از اقلیم پنجم و طول آن <span class="hl" dir="ltr"
طراران بالالغتنامه دهخداطراران بالا. [ طَرْ را ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک ، واقع در 3هزارگزی شمال باختری طرخوران ، کوهستانی و سردسیر با 500 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، بنشن ، گردو و
طراران پائینلغتنامه دهخداطراران پائین . [ طَرْ ران ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک ، در 3هزارگزی شمال باختری طرخوران . کوهستانی ، سردسیر با 600 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، گردو، بادام
طراربندلغتنامه دهخداطراربند. [ طَ ب َ ](اِخ ) شهری است از پس سیحون در پایان بلادشاش از جهتی پیوسته ٔ به ترکستان و آنجا سرحد و آخر بلاد اسلام درماوراءالنهر محسوب میشده ، اهل این شهر جزء آخر این کلمه را بیفکنند و طرار و گاهی هم اطرار گویند. این شهر از اقلیم پنجم و طول آن <span class="hl" dir="ltr"
حجر طرارلغتنامه دهخداحجر طرار. [ ح َ ج َ رِ طَرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجر مشقق . رجوع بحجر مشقق شود.
اصطرارلغتنامه دهخدااصطرار. [ اِ طِ ] (ع مص ) اصطرار سُم ؛ سخت تنگ بودن آن . (از اقرب الموارد). تنگ بودن سم . (قطر المحیط). تنگ بودن یا ترنجیده بودن سم . (ازمنتهی الارب ). تنگ شدن سم ستور. (زوزنی ). تنگ شدن سم . (تاج المصادر بیهقی ). تنگ شدن سنب . || فریاد کردن : جاء یصطر؛ ای یصخب . (از اقرب الم
اضطرارلغتنامه دهخدااضطرار. [ اِ طِ ] (ع مص ) بیچاره و حاجتمند کردن کسی را،یقال : اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی ؛ نیازمند کردن و مُلْجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغه ٔ مجهول )؛ ای اُلجی ٔ. (از اقرب الموارد). بیچاره
اطرارلغتنامه دهخدااطرار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طُرّ. نواحی رود و نواحی بلاد و طریق . و در تهذیب آمده است که اطرار ج ِ طُرّة است و طره ٔ هر چیز ناحیه ٔ آن باشد و طره ٔ نهر و وادی کنار آن و اطرار بلاد اطراف آن است . (از لسان العرب ). رجوع به طُرّ و طُرّة شود. اطرار بلاد؛ اطراف آن : هو یحمی اطرارالشا
اطرارلغتنامه دهخدااطرار. [ اِ ] (ع مص ) اطرار فلان ؛ اسقاط وی ، گویند: ضربه فَأطَرَّ یده . (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت ؛ سقطت . (متن اللغة). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت ؛ ای سقطت . و ضربه فأطَرَّ یده ؛ ای قطعها و اندرها. (لسان العرب ). اطرار دست کسی ؛ بریدن و قطع کردن آن را. (