طریدفرهنگ فارسی عمید۱. مطرود؛ راندهشده.۲. کلامی که شنونده از شنیدن آن هیبتی در دلش بیفتد و از پیش حریف بگریزد؛ رجز.
طریدلغتنامه دهخداطرید. [ طَ ] (اِخ ) (... رسول اﷲ) لقب حکم بن ابی العاص است . رجوع به حکم بن ابی العاص و عقدالفرید ج 2ص 169، 223، 224 و ج <span class="hl" di
طریدلغتنامه دهخداطرید. [ طَ ] (ع ص ، اِ) رانده شده . نفی و دور کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شرید. رانده . مطرود. اخراج بلدشده . || تنه ٔ درخت کج شده ٔ بی شاخ و برگ مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || روز دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الطرید من الایام ؛ الطویل . (اقرب الموارد). |
طریدفرهنگ فارسی معین(طَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مطرود، رانده شده . 2 - (اِ.) سخنی که شنونده از شنیدن آن بترسد و بگریزد.
پوشچنگار وارویشی تیروئیدanaplastic carcinoma of thyroid gland, undifferentiated carcinoma of thyroid gland, anaplastic thyroid carcinomaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشچنگار تیروئید که یاختههای غیرعادی و بسیار متنوع آن ممکن است سالها خاموش بمانند و ناگهان تهاجم خود را آغاز کنند متـ . پوشچنگار وارویشی سپردیس
یثریطلغتنامه دهخدایثریط. [ی ُ ] (ع فعل ) شتری که پیاپی ریخ زند. (آنندراج ). فعل مضارع از اثراط البعیر یثریط، مانند اهراق الماء یهریق ؛ یعنی پیاپی ریخ می زند آن شتر. (ناظم الاطباء).
طرثلغتنامه دهخداطرث . [طِ ] (ع اِ) کرانه ٔ تندی لب شرم زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طرف ختنه گاه از شرم زن . (ترجمه ٔ قاموس ).
طریدهفرهنگ فارسی عمید۱. شکار راندهشده.۲. آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده.۳. (اسم) تکۀ دراز از حریر و جز آن.۴. (اسم) تیر.۵. (اسم) تیری که از چوب گز درست کنند.
طریدنلغتنامه دهخداطریدن . [ طَ دَ ] (مص ) ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است : مر او را خود ز جنس خود رهاندی که شد طرار در ایمان طریدن . ناصرخسرو (دیوان ص 366).و رجوع به تریدن شود.
طریدةلغتنامه دهخداطریدة. [ طَ دَ ] (ع ص ) شکار رانده شده . || رانده . || (اِ) پاره ای کم عرض از گیاه و زمین . || حریرپاره ٔ دراز. || کاروان شتر. || چوب که بردوک و تیر قمار نهند و تراشند مانند رنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناوه ٔ دوک تراش . ناوک دوک . پیله . || بازیی است که عامه مسه و ضبطه
دورکردهلغتنامه دهخدادورکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دفعکرده و روانه کرده و رانده . (ناظم الاطباء). مقصی . منأت . طرید. مطرود. (منتهی الارب ).
رانده شدهلغتنامه دهخدارانده شده . [ دَ / دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رانده شدن . بیرون کرده شده . اخراج شده . تبعیدشده . طردشده . نفی شده . طرید. لعین . مطرود. (منتهی الارب ). رجوع به راندن شود.
شریدلغتنامه دهخداشرید. [ ش َ ] (ع ص ) رانده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). طرید. رانده . (یادداشت مؤلف ). || جدا و متفرق . (ناظم الاطباء). رمانیده . (یادداشت مؤلف ). || عازم . (ناظم الاطباء).
مطرودلغتنامه دهخدامطرود. [ م َ ] (ع ص ) رانده و دور کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رانده شده . (غیاث ). رانده شده . دور کرده شده . مردود شده . (ناظم الاطباء). رانده . رانده شده . دور کرده شده . طرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر که آخِربین تر او مسعودتر<b
طریدهفرهنگ فارسی عمید۱. شکار راندهشده.۲. آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده.۳. (اسم) تکۀ دراز از حریر و جز آن.۴. (اسم) تیر.۵. (اسم) تیری که از چوب گز درست کنند.
طریدنلغتنامه دهخداطریدن . [ طَ دَ ] (مص ) ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است : مر او را خود ز جنس خود رهاندی که شد طرار در ایمان طریدن . ناصرخسرو (دیوان ص 366).و رجوع به تریدن شود.
طریدةلغتنامه دهخداطریدة. [ طَ دَ ] (ع ص ) شکار رانده شده . || رانده . || (اِ) پاره ای کم عرض از گیاه و زمین . || حریرپاره ٔ دراز. || کاروان شتر. || چوب که بردوک و تیر قمار نهند و تراشند مانند رنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناوه ٔ دوک تراش . ناوک دوک . پیله . || بازیی است که عامه مسه و ضبطه
تطریدلغتنامه دهخداتطرید. [ ت َ ] (ع مص ) دراز کشیدن تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دور کردن فرمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).