طلایه دارفرهنگ فارسی عمید۱. پیشاهنگ؛ جلودار؛ سردسته.۲. [قدیمی] فرماندهِ طلایه؛ رئیس جلوداران سپاه: ◻︎ هنوز میر خراسان به راه بود که بود / طلایهدار برآورده زآن سپاه دمار (فرخی: ۵۲).۳. [قدیمی] دیدهبان.
طلایه دارلغتنامه دهخداطلایه دار. [ طَ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) دیده بان : هنوز میر خراسان به راه بود که بودطلایه دار برآورده زان سپاه دمار. فرخی .طلایه دار لشکر گر نشد لاله چرا زینسان نشیند هر گلی بر
طلایه دارفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - فرماندة مقدمة سپاه ، رییس جلوداران . 2 - هر یک از افراد طلایه .
تلاحیلغتنامه دهخداتلاحی . [ ت َ ] (ع مص ) باهم پیکار کردن و خصومت نمودن و دشنام دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغة). تنازع . (صراح ). خصومت . کارزار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تلاعلغتنامه دهخداتلاع . [ ت ِ ] (ع اِ) آب راهها از بالا سوی نشیب : و لایکون التلاع فی الصحاری . || ج ِ تلعة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تلعة شود.
تلاهیلغتنامه دهخداتلاهی . [ ت َ ] (ع مص ) باختن به بازیچه و با هم بازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جماع نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به لهو پرداختن بعض قوم با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد).
Scoutدیکشنری انگلیسی به فارسیدیده بانی، طلایه دار، دیده بان، پیش اهنگ، مامور اکتشاف، دیده بانی کردن، پیشاهنگی کردن، عملیات اکتشافی کردن پوییدن
scoutsدیکشنری انگلیسی به فارسیدزدان دریایی، طلایه دار، دیده بان، پیش اهنگ، مامور اکتشاف، دیده بانی کردن، پیشاهنگی کردن، عملیات اکتشافی کردن پوییدن
طلایهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] اولین نشانهای که از هرچیز نمایان و جلوهگر میشود: ◻︎ نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بیشبان (فردوسی: ۶/۳۱۸)، ◻︎ واینک بیامدهست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایهٴ نوروز و نوبهار (منوچهری: ۳۹).۲. (نظامی) [قدیمی] گروهی از سربازان که پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احو
طلایهلغتنامه دهخداطلایه . [ طَ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد در 4هزارگزی جنوب خاوری لردگان . کوهستانی و معتدل با 396 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و ارزن و تنباکو و کشمش و بادام و تریاک
طلایهلغتنامه دهخداطلایه . [ طَ ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات ). پیش قراول . پیشرو لشکر. پیش جنگ . طلیعه . (السامی ). ماثد. (منتهی الارب ). طلایه ٔ جیش ؛ طلیعه ٔ آن . نگاهبان لش
امیر طلایهلغتنامه دهخداامیر طلایه . [ اَ رِ طَ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانده طلایه . (فرهنگ فارسی معین ). فرمانده واحدی از سپاه که در پیش عمده ٔ قوی ̍ می فرستند تا از چگونگی موضع دشمن و کم و کیف آن آگاه شود. رجوع به طلایه شود.
طلایهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] اولین نشانهای که از هرچیز نمایان و جلوهگر میشود: ◻︎ نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بیشبان (فردوسی: ۶/۳۱۸)، ◻︎ واینک بیامدهست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایهٴ نوروز و نوبهار (منوچهری: ۳۹).۲. (نظامی) [قدیمی] گروهی از سربازان که پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احو
طلایهلغتنامه دهخداطلایه . [ طَ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد در 4هزارگزی جنوب خاوری لردگان . کوهستانی و معتدل با 396 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و ارزن و تنباکو و کشمش و بادام و تریاک
طلایهلغتنامه دهخداطلایه . [ طَ ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات ). پیش قراول . پیشرو لشکر. پیش جنگ . طلیعه . (السامی ). ماثد. (منتهی الارب ). طلایه ٔ جیش ؛ طلیعه ٔ آن . نگاهبان لش