طلبیدهلغتنامه دهخداطلبیده . [ طَ ل َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از طلبیدن . خواهان شده . خواسته : یک نفس را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید. (کلیله و دمنه ).
متحمرلغتنامه دهخدامتحمر. [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که می طلبد و می خواند خر را. || خر طلبیده شده . || کسی که به زبان حِمْیَر سخنی می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مدعولغتنامه دهخدامدعو. [ م َ ع ُوو ] (ع ص ) خواهانی نموده شده . خوانده شده .(آنندراج ). دعوت شده . طلبیده . مهمان و کسی که آن را برای اطعام خوانده باشند. || نامیده شده . نام برده شده . (ناظم الاطباء). موسوم . (یادداشت مؤلف ).- مدعو به ؛ موسوم به . ملقب به .
بالاقلغتنامه دهخدابالاق . (اِخ ) (... غارتگر) و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند. (از قاموس کتاب
مطلوبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ه شده، لازم، طلبیده، طلب شده، همهپسند، مطابق میل، هموار، خوشایند، باب دندان، ازخداخواسته خواستنی، مرغوب، پسندیده، اشتها آور، عطشآور، لذتبخش، انگیزنده مطلوب، محبوب، مقبول، دوست داشتنی دلپسند، دلانگیز، دلاویز، دلخواه، خواسته، دلنشین، دلپذیر، دلچسب، خوب
ناطلبیدهلغتنامه دهخداناطلبیده . [ طَ ل َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) ناطلب . طلب ناکرده . ناخوانده . دعوت ناشده . || ناخواسته . نطلبیده . تقاضاناکرده . درخواست ناشده . بی آنکه بخواهند و درخواست کنند.- امثال :آ
نطلبیدهلغتنامه دهخدانطلبیده . [ ن َ طَ ل َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) ناخواسته . طلب ناکرده . || (ق مرکب ) بی آنکه بخواهند و تقاضا کنند و بطلبند.