طملغتنامه دهخداطم . [ طَم م ] (ع مص ) بسیار گردیدن آب . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). طُموم . || پر کردن خنور. (منتهی الارب ). پر کردن ظرف . (منتخب اللغات ). || غالب آمدن . غلبه کردن . (دهار). بسیار شدن چیز بحد فوق شدن و غالب گردیدن . (منتهی الارب ). قوی و افزون شدن چیزی . (زوزنی ). دشوار
طملغتنامه دهخداطم . [ طِم م ] (ع اِ) آب . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || آنچه بر آب گرد آید یا آب آورد. (منتهی الارب ). گیاهی که بر آب باشد و آب اورا بیرون اندازد. (منتخب اللغات ). || دریا. (دهار) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || (ص ) کثیر. (منتهی الارب ). عدد بسیار.(من
طمفرهنگ فارسی معینو رم (طِ مُّ رِ مُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - آب و خاک . 2 - خشک و تر. 3 - کم و زیاد، قلیل و کثیر. 4 - مال بسیار.
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تم تملغتنامه دهخداتم تم . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش روانسر است که در شهرستان سنندج واقع است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تم تملغتنامه دهخداتم تم . [ ت ُ ت ُ ] (ع اِ) سماق که به فارسی تتم گویند. (منتهی الارب ). سماق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به کسر هر دوی فوقانی [ ت ِ ت ِ ] به عربی سماق را گویند که در آش و طعام کنند. (برهان ). رجوع به سماق و تحفه ٔ حکیم مؤمن و گیاه شناسی ثابتی ص <span class="hl" dir=
رميةدیکشنری عربی به فارسیپرتاب , انداختن , پرت کردن , افکندن , ويران کردن , بالا انداختن , دستخوش اواج شدن , متلا طم شدن , تلا طم
طنبور السودانیلغتنامه دهخداطنبور السودانی . [ طَم ْ / طُم ْ رُس ْ سو نی ی ] (ع اِ مرکب ) ننغا. نانغا.
طنبور میزانیلغتنامه دهخداطنبور میزانی . [ طَم ْ / طُم ْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طنبور بغدادی درازگردن . (مفاتیح ).
طنبورانیلغتنامه دهخداطنبورانی . [ طَم ْ / طُم ْ نی ی ] (ع ص نسبی )کسی که طنبور نوازد. (آنندراج ). طنبورزن . (دهار).
طمطمانیةلغتنامه دهخداطمطمانیة. [ طُ طُ نی ی َ ] (ع اِ) (... حِمْیَر) سخنان زشت که در لغت حمیر است . (منتهی الارب ).
طمطمیلغتنامه دهخداطمطمی . [ طِ طِ می ی ] (ع ص ) مرد سخن ناسره گوی . خلاف فصیح . رجل طمطم . (منتهی الارب ).
خراطملغتنامه دهخداخراطم . [ خ ُ طِ ] (ع ص ، اِ) زن درآمده در سن یأس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرطملغتنامه دهخداخرطم . [ خ ُ طُ ] (ع اِ) خرطوم . (یادداشت بخط مؤلف ) : مخالفانْت گرفتار این چهار بلدکه داد خواهم هر یک جداجدا تفصیل یکی به تیغ گران و یکی به تیر سبک یکی به پنجه ٔ شیر و یکی بخرطم فیل . مسعودسعد.|| حَنَک .
حب البطملغتنامه دهخداحب البطم . [ ح َب ْ بُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) حَبّةالخضراء. بَن . وَن . شاه بن . شادبن . خنجک . بوکلک . چتلانقوش . سقر. کلخنگ . ضرو. وندانه . حَب ّالبنة.
حطملغتنامه دهخداحطم . [ ح َ ] (ع مص ) شکستن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (زوزنی ). شکستن یا خاص است به شکستن چیزی خشک . (منتهی الارب ). || شکسته شدن ستور از پیری . (تاج المصادر بیهقی ). پیر شدن چهارپای . (دهار): حطم دابة؛ کلان سال شدن ستور و ضعیف گردیدن . (منتهی الارب ).