تنافزلغتنامه دهخداتنافز. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) باهم برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تواثب بعضی بر بعضی . (اقرب الموارد). رجوع به تواثب شود.
تنافسلغتنامه دهخداتنافس . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) رغبت کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (زوزنی ). رغبت کردن بطریق مبارات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باهم نفس زدن و فخر کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تنافسفرهنگ فارسی عمید۱. افراط کردن در رقابت با یکدیگر.۲. خودنمایی کردن.۳. رغبت کردن در امری یا چیزی از روی رقابت و همچشمی و برای آن بر یکدیگر پیشی گرفتن.
طنافسیلغتنامه دهخداطنافسی . [ طَ ف ِ ] (اِخ ) سمعانی آرد: این کلمه نسبت به طنفسه است و سه برادر بدان منسوبند:1 - ابوحفص عمربن عبیدبن ابی امیة طنافسی حنفی کوفی . وی از ابواسحاق سبعی و سماک بن حرب روایت دارد و اسحاق بن ابراهیم و اهل عراق از وی روایت کرده اند.
طنافسیلغتنامه دهخداطنافسی . [ طَ ف ِ ] (اِخ ) محدث است . ابوسهل ویزداذ از وی و وی از منکدربن محمد روایت کند.رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 44 و ج 2 ص 231 و <span c
طنفسهفرهنگ فارسی معین(طَ فَ س ِ یا سَ) [ ع . طنفسة ] (اِ.) 1 - بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش . 2 - نهالی ، تشک . 3 - جامه . ج . طنافس .
طنفسةلغتنامه دهخداطنفسة. [ طَ ف َ س َ / طِ ف َ س َ / طُ ف َ س َ / طَ ف ِ س َ ](معرب ، اِ) گستردنی . (منتهی الارب ): زیلو، فرش پیشگاه ؛ طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش . (لغت نامه ٔ ا
طنافسیلغتنامه دهخداطنافسی . [ طَ ف ِ ] (اِخ ) سمعانی آرد: این کلمه نسبت به طنفسه است و سه برادر بدان منسوبند:1 - ابوحفص عمربن عبیدبن ابی امیة طنافسی حنفی کوفی . وی از ابواسحاق سبعی و سماک بن حرب روایت دارد و اسحاق بن ابراهیم و اهل عراق از وی روایت کرده اند.
طنافسیلغتنامه دهخداطنافسی . [ طَ ف ِ ] (اِخ ) محدث است . ابوسهل ویزداذ از وی و وی از منکدربن محمد روایت کند.رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 44 و ج 2 ص 231 و <span c