طنبفرهنگ فارسی عمید۱. طناب؛ ریسمان دراز.۲. رشتهای که سراپرده یا خیمه را با آن ببندند.۳. عصب بدن.۴. عروق درخت.
طنبلغتنامه دهخداطنب . [ طُ ن ُ ] (اِخ ) منزلی است از منازل حاج بصرة بین ماویه و ذات العشر، و آن آبیست بنی العنبر را. (معجم البلدان ).
طنبلغتنامه دهخداطنب . [ طَ ن َ ] (ع اِمص ) کجی نیزه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). || درازی پا با سستی و نرمی . (منتهی الارب ). درازی هر دو پا با سستی و استرخاء. (منتخب اللغات ). || درازی پشت ، و آن عیب است . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || (اِ) صفه ٔ مشبک . (غیاث ).
طنبلغتنامه دهخداطنب . [ طُ ن ُ ] (ع اِ) طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود.(منتهی الارب ). رسن خیمه . (دهار). رشته های خیمه . حبل طوال . (فهرست مخزن الادویه ). || میخ . ج ، اطناب ، طنبة. || دوال که به زه کمان پیوندند سپس آن بر چوبک پیچند. دوال که بر قبضه ٔ کمان بندند. (منتهی الارب ). دوا
تنبلغتنامه دهخداتنب . [ ت ُن ْ ن َ / ت ِن ْ ن َ ] (اِخ ) دهی است به شام و از آن است محمدبن محمدبن عقیل محدث اوستاد در فن انشاء. و صالح تنبی راوی . (منتهی الارب ).قریه ای بزرگی است از قراء حلب . (از معجم البلدان ).
تنبلغتنامه دهخداتنب . [ تُمب ْ ] (اِخ ) دو جزیره ٔ نزدیک بهم که میان قشم و ساحل جنوبی خلیج فارس واقع است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
تنیبلغتنامه دهخداتنیب . [ ت َ ن َی ْ ی ُ ] (ع مص ) بیخ برآوردن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنییبلغتنامه دهخداتنییب . [ ت َن ْ ] (ع مص ) بدندان گزیدن تیر را تا سختگی چوب آن معلوم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدندان گزیدن . (از اقرب الموارد). || بدندان نشان کردن در تیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بدندان نشان کردن چیزی را. || پیر ش
طنبورفرهنگ فارسی عمیداز آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سهتار: ◻︎ درّاج کشد شیشَم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتهٴ چنگ (منوچهری: ۱۷۱).
طنبورنوازلغتنامه دهخداطنبورنواز. [ طَم ْ / طُم ْ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ طنبور. طنبورزن : می نیست چو در کاسه مرا رعشه بر اعضاست دستم به نظر پنجه ٔ طنبورنواز است .ملا طاهر غنی (آنندراج ).
طنبارلغتنامه دهخداطنبار. [ طِم ْ ] (معرب ، اِ) طنبور. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المعرب ). سازی است معروف ، معرب دنبره ، یعنی دنب بره جهت شباهت آن به دم بره . (منتخب اللغات ). دریج . (السامی ).
اطنابلغتنامه دهخدااطناب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طنب . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ طُنُب ، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج ). رسنهای خیمه . (از منتخب ). (از غیاث اللغات ). ج ِ طُنُب و طُنب . (متن اللغة). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتا
ذات العشرلغتنامه دهخداذات العشر. [ تُل ْ ع ُ ش َ ] (اِخ ) موضعی است به طریق حاجیان بصره نزدیک هجر. و موضعی نزدیک طنب و ماریة || ذات العشیرةَ. رجوع به ذات العشیرةَ شود.
اطوللغتنامه دهخدااطول . [ اَطْ وَ ] (ع ن تف ) درازتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درازتر و طولانی تر. (فرهنگ نظام ). مقابل اقصر. طویل تر. بلندتر. مقابل اعرض . مؤنث : طولی ̍. ج ، اَطاوِل . (از اقرب الموارد).- امثال : اطول ذماء من
زبیبلغتنامه دهخدازبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة یا زنیب (به نون ). صحابیی است عنبری . (منتهی الارب ). زبیب بن ثعلبةبن عمرو، صحابیی عنبری است از بنی تمیم و دارای وفادت است . او بهنگام وفود در راه مکه منزل میکرد و فرزندان او «عبداﷲ» و «زخی » و فرزندان این دو، یعنی شعیث بن عبیداﷲ و عدون بن ز
طنبور السودانیلغتنامه دهخداطنبور السودانی . [ طَم ْ / طُم ْ رُس ْ سو نی ی ] (ع اِ مرکب ) ننغا. نانغا.
طنبوره ٔ بربریهلغتنامه دهخداطنبوره ٔ بربریه . [ طَم ْ / طُم ْ رَ / رِ ی ِ ب َ ب َ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی لورای بدوی یعنی معزف در فلسطین و مصر.
طنبورفرهنگ فارسی عمیداز آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سهتار: ◻︎ درّاج کشد شیشَم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتهٴ چنگ (منوچهری: ۱۷۱).
مطنبلغتنامه دهخدامطنب . [ م َ ن َ ] (ع اِ) گردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منکب والعاتق . (بحر الجواهر). || بازو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مطنبلغتنامه دهخدامطنب . [ م ُ طَن ْ ن َ ] (ع ص ) خباء مطنب ؛ خیمه ٔ استوار به طناب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خیمه ٔ به طناب استوار کرده . (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص <span class="hl"
مطنبلغتنامه دهخدامطنب . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) درازی دهنده ٔ بسیارگو. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه عبارات را دراز کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اطنبلغتنامه دهخدااطنب . [ اَ ن َ ] (ع ص ) دراز. || سست پا. || درازپشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مؤنث : طَنْباء. (منتهی الارب ).