طهلغتنامه دهخداطه . [طا ها ] (اِخ ) (افندی ) انور. وی صرّاف محکمه ٔ ملّی اسکندریه بود. او راست مختصری لطیف و تألیفی عالی در قواعد چهار عمل اصلی علم حساب برای دبستانهای ملی ،و بصورت پرسش و پاسخ است و بسال 1307 هَ . ق . در مصر چاپ گردیده است . (معجم المطبوعا
طهفرهنگ فارسی عمیدبیستمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۳۵ آیه؛ حکیم؛ کلیم.⟨ آل طه: [مجاز] آل رسول.
طهلغتنامه دهخداطه . [ طا ها ] (اِخ ) ابن ابراهیم الاربلی . صاحب فوات الوفیات در ذیل نام وی به ایراد دو بیت ازاشعار او بسنده کرده و گوید «من شعره » : دع النجوم لطرقی یعیش بهاو انهض بعزم صحیح ایها الملک ان النبی و اصحاب النبی نهواعن النجوم و قدعاینت ما
طهلغتنامه دهخداطه . [ طا ها ] (اِخ ) ابن محمد البیقونی . رجوع به «عمر» (الشیخ طه البیقونی ) در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1223 شود.
طهلغتنامه دهخداطه . [ طا ها ] (اِخ ) الاسکندری . وی آموزگار علوم عربی در مدرسه ٔ خلیل آغا درقاهره ٔ مصر و از خدام مقام حضرت ابراهیم علیه السلام واقع در مصر بوده است . او راست المقاصد الوفیة فی قواعد علم العربیه ، این کتاب بجمله ٔ: صرف اللهم (ظ: صرف ُ الهم ّ نحو حمداﷲ) من اعظم النعم آغاز شده
آزمون تهنشینیsettleability testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین قابلیت جدا شدن جامدات از مایع در حوض تهنشینی نهایی
آزمون جامدات تهنشینیپذیرsettleable solids testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای اندازهگیری حجم جامداتی که در یک لیتر نمونه پس از یک ساعت در قیف ایموف تهنشین میشوند
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
ته تهلغتنامه دهخداته ته . [ ت ُه ْ ت ُه ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
طهیلغتنامه دهخداطهی . [ طُ هی ی ] (ع مص ) گوشت پختن .بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طهو. طَهْی .
طهللغتنامه دهخداطهل . [ طَ ] (ع ص ، اِ) آب برگردیده رنگ و مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب بدبو. (منتخب اللغات ).
طهیاءلغتنامه دهخداطهیاء. [ طَهَْ ] (ع اِ) کَس . ناس : ماادری ای الطهیاء هو؛ ای ای ّ الناس . (منتهی الارب ).
طهماسبلغتنامه دهخداطهماسب . [ طَ ] (اِخ ) تهماسپ . نام یکی از پادشاهان ایران بوده است . گویند هفت سال خراج تمام ایران رابخشید و پنجاه سال پادشاهی کرد. (برهان قاطع). طهماسب پدر «زو» است و «زو» پس از نوذر پنج سال پادشاهی کرده است . رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی شود : ز تخم
طهیلغتنامه دهخداطهی . [ طُ هی ی ] (ع مص ) گوشت پختن .بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طهو. طَهْی .
طهللغتنامه دهخداطهل . [ طَ ] (ع ص ، اِ) آب برگردیده رنگ و مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب بدبو. (منتخب اللغات ).
طهیاءلغتنامه دهخداطهیاء. [ طَهَْ ] (ع اِ) کَس . ناس : ماادری ای الطهیاء هو؛ ای ای ّ الناس . (منتهی الارب ).
طهر اﷲ رمسهلغتنامه دهخداطهر اﷲ رمسه . [ طَهَْ هََ رَل ْ لا هَُ رَ س َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا پاکیزه گرداند خاک گور وی را. دعائیست که هنگام یاد کردن مردی مرده بر زبان آرند و اگر مرده زن باشد، طهر اﷲ رمسها گویند.
ملیطهلغتنامه دهخداملیطه . [ م َ طَ ] (اِخ ) همان ملط است و نسبت بدان ملیطی است : ثالیس الملیطی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملط شود.
حرف رابطهلغتنامه دهخداحرف رابطه . [ ح َ ف ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حرف اثبات . شمس قیس گوید: و آن کلمه ٔ «است » باشد که در اواخر کلمات فایده ٔ اثبات صفت کند در موصوف ، و ربط صفات کند به موصوف ، چنانکه فلان کس آمده است و نشسته است . و از اختصاصات لغت
حروف رابطهلغتنامه دهخداحروف رابطه . [ ح ُ ف ِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف رابطه شود.
حروف مقرمطهلغتنامه دهخداحروف مقرمطه . [ ح ُ ف ِ م ُ ق َ م َ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حروف تنگ نبشته .
حروف منقوطهلغتنامه دهخداحروف منقوطه . [ ح ُ ف ِ م َ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف معجم شود.