طواففرهنگ فارسی عمید١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.⟨ طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام میدهند و دو رکعت نماز میخوانند.
طواففرهنگ فارسی عمید١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار میگرداند؛ کاسب دورهگرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطوافکننده.
طوافلغتنامه دهخداطواف . [ طَوْ وا ] (ع ص ) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب ). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده . (منتخب اللغات ). طوف زن : زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح . مسعود
طوافلغتنامه دهخداطواف . [ طَ ] (ع مص ) طوف . طوفان . تطواف . (منتهی الارب ). گرد گشتن . گرد چیزی گشتن . (منتخب اللغات ). گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد بر چیزی برآمدن . دور زدن . گردگردی . گشت . گرد درآمدن . (زوزنی ). شوط. تحلس . گرد چیزی گشتن و گردیدن ... وبا لفظ زدن و داشتن مستعمل . (آنندر
طوائفلغتنامه دهخداطوائف . [ طَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ طائفه : سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان ... مشغول شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 423).- طوائف (ملوک ...) ؛ ملوک طوائف . عرب از ملوک طوائف ، اشکانیان خواهد.-
طوایفلغتنامه دهخداطوایف . [ طَی ِ ] (ع اِ) طوائف . ج ِ طایفه . رجوع به طایفه شود.- طوایف پشتکوه ؛ از ایلات کرد ایران و از طوایف متعدد ترکیب یافته است . جمعیت آن چهل هزار خانوار که محل سکونتشان جنوب کرمانشاه ، رودخانه ٔ سیمره دزفول ، بین النهرین است . در منطقه ٔ این
طوافةدیکشنری عربی به فارسیرهنماي شناور , کويچه , روابي , جسم شناور , روي اب نگاهداشتن , شناور ساختن , دسته الوار شناور بر اب , دگل , قايق مسطح الواري , با قايق الواري رفتن يافرستادن
يَطُوفُونَفرهنگ واژگان قرآنرفت و آمد مىكنند - طواف مي کنند (معناي طواف کردن ، دور چيزي گردش کردن است ، که از يک نقطه نسبت به آن چيز شروع شود و به همان نقطه برگردد)
طوافةدیکشنری عربی به فارسیرهنماي شناور , کويچه , روابي , جسم شناور , روي اب نگاهداشتن , شناور ساختن , دسته الوار شناور بر اب , دگل , قايق مسطح الواري , با قايق الواري رفتن يافرستادن
طواف فریضهلغتنامه دهخداطواف فریضه . [ طَ ف ِ ف َ ض َ / ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف و طواف زیارت شود.
طواف قدوملغتنامه دهخداطواف قدوم . [ طَ ف ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف القدوم و حج شود.
تطوافلغتنامه دهخداتطواف . [ ت َ ] (ع مص ) گرد چیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تطوافلغتنامه دهخداتطواف . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) جامه ای که در آن طواف کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).