طورلغتنامه دهخداطور. (اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی . طور سیناء در شبه جزیره ٔ سیناء . رجوع به طور سینا شود : هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشودهرکه بر طور شود موسی عمران نشود. سنائی .
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
گشت گروهیpre-formed tour, pre-formed group tour, charter tour, group tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که اعضای آن با هم پیوندهای مشترک دارند و فردی از بین آنها بهعنوان سرگروه مسئولیت کارها را بر عهده دارد
طؤریلغتنامه دهخداطؤری . [ طُءْ ری ی ] (ع اِ) طؤوی . گویند: ما بالدار طؤری ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). رجوع به طؤوی شود.
طوریلغتنامه دهخداطوری . (اِ) توری . قسمی پارچه . || لیف . || کیسه مانندی کوچک شبیه طور که در برخی از چراغها که با نفت سوزد بکار رود.
طوریلغتنامه دهخداطوری . [ ری ی ] (ع ص ، اِ) وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب ). وحشی . (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه ). رمیدگی و وحشت . (برهان ) (آنندراج ).
طوریلغتنامه دهخداطوری . (اِ) توری . قسمی پارچه . || لیف . || کیسه مانندی کوچک شبیه طور که در برخی از چراغها که با نفت سوزد بکار رود.
طوریلغتنامه دهخداطوری . [ ری ی ] (ع ص ، اِ) وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب ). وحشی . (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه ). رمیدگی و وحشت . (برهان ) (آنندراج ).
حجر فطورلغتنامه دهخداحجر فطور. [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی است بکف دریامانند، بر سر آب افتد، در کاغذ نوشته نهند کتابت ازو ببرد، و نقره را بخود درکشد همچنانکه مقناطیس آهن را. (نزهة القلوب ).
حجرالطورلغتنامه دهخداحجرالطور. [ ح َ ج َ رُطْ طو ] (ع اِ مرکب ) حجرالدم شادنه . رجوع به حجرالدم شود.
چطورلغتنامه دهخداچطور. [چ ِ طَ / طُو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چگونه و چه وضع. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، بمعنی چگونه و چسان و چه جور؛ چنانکه از کسی پرسند: احوالت چطور است ؟ یا فلان کس کارش چطور است ؟ || در تداول عامه بمعنی چه ، چنانکه در برابر وقوع حادثه ای
چراغ طورلغتنامه دهخداچراغ طور. [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تجلی که بر موسی علیه السلام بر کوه طور شده بود. (آنندراج ). آتش طور. روشنی که در کوه طور بر موسی نمایان شد. چراغ کلیم . رجوع به چراغ کلیم شود.
خطورلغتنامه دهخداخطور. [ خ ُ ] (ع مص ) گذشتن اندیشه به دل . فرا دل آمدن اندیشه . گذشتن بر دل . (یادداشت بخط مؤلف ). || نازک آمدن اندیشه . (زوزنی ). || ترسیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).