طول کشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان شیدن، گذشتن، طی شدن، بودن، پاییدن، برآمدن، بهطول انجامیدن، ادامه یافتن (داشتن)، سپری شدن، طولانی شدن گذرا بودن امتداد یافتن، امتداد داشتن
طول ضروری حفاظ،طول ضروریlength of needواژههای مصوب فرهنگستانطول موردنیاز حفاظ ایمنی راه بدون قطعات ابتدایی و انتهایی
ژتوللغتنامه دهخداژتول . [ ژِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از بربرهای افریقای باستانی . کابیل های کنونی شاید از نژاد آنان باشند.
طوللغتنامه دهخداطول . [ طَ ] (ع مص ) منت نهادن بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || فزونی کردن بر کسی . فخر نمودن . (منتهی الارب ). با کسی فضل کردن . (زوزنی ). در فضل غلبه کردن . (تاج المصادر). غالب آمدن در فضل . (منتخب اللغات ). || غالب آمدن در درازی ، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال
طوللغتنامه دهخداطول . [ طَ وَ ] (ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات ).
طوللغتنامه دهخداطول . [ طَ ] (ع مص ) منت نهادن بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || فزونی کردن بر کسی . فخر نمودن . (منتهی الارب ). با کسی فضل کردن . (زوزنی ). در فضل غلبه کردن . (تاج المصادر). غالب آمدن در فضل . (منتخب اللغات ). || غالب آمدن در درازی ، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال
طوللغتنامه دهخداطول . [ طَ وَ ] (ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات ).
طوللغتنامه دهخداطول . [ طِ وَ ] (ع اِ) طیل . پای بند ستور. رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. گویند: ارخ للفرس طوله ؛ یعنی دراز کن رسن آن را. و طال طولک و طیلک ؛ یعنی دراز شدعمر تو یا درنگی یا غیبت تو. (منتهی الارب ). رسن که بدان پای چارپا بندند. رسن دراز که ستور را بدان بندند و سر دهند که
طوللغتنامه دهخداطول . [ طُ وَ ] (ع اِ) عمر. || دیری . || غیبت . || (ص ، اِ) ج ِ طولی ̍. (منتهی الارب ).- سبع طول (در قرآن ) ؛ هفت سوره ٔ طویل قرآن و آن بقره و آل عمران و نساء و مائده و انعام و اعراف باشد، و در هفتمی خلاف کرده اند، بعضی سوره ٔ یونس گفته اند و بعضی
خنطوللغتنامه دهخداخنطول . [ خ ُ ] (ع اِ) نره . || شاخ دراز چارپایان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
شمرطوللغتنامه دهخداشمرطول . [ ش َ م َ ] (ع ص ) شَمَرطَل . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به شمرطل شود.
سبع طوللغتنامه دهخداسبع طول . [ س َ ع ِ طُ وَ ] (اِخ ) هفت سوره ٔ دراز قرآن . (مؤلف ). رجوع به سبع طوال شود.
مبطوللغتنامه دهخدامبطول . [ م َ ] (ع ص ) فالج شده و گرفتار فالج . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).