طیارفرهنگ فارسی عمید۱. پروازکننده.۲. چست و چالاک؛ تیزرو.۳. (اسم) زبانۀ ترازو.۴. (اسم) ترازو: ◻︎ عطای او از آن بگذشت کآن را / توان سختن به شاهین و به طیار (فرخی: ۱۴۴ حاشیه).۵. (اسم) عیار درم.۶. (اسم) نوعی قایق و کشتی تندرو.
طیارلغتنامه دهخداطیار. [ طَ ] (ع اِ) نظم و ترتیب . || زینت . || زیور (به جواهر آراسته ). (دزی ج 2 ص 79).
طیارلغتنامه دهخداطیار. [ طَی ْ یا ] (اِخ ) لقب جعفربن ابیطالب بن عبدالمطلب عم ّ حضرت پیغمبر صلواة اﷲ و سلامه علیه ، و علت این لقب آن است که چون در غزوه ٔ موته هر دو دست مبارک وی را کُفار قطع کردند و وی درفش لشکر اسلام را همچنان با دو بازوی خویش برافراشته داشت پیغمبر اکرم فرمود: لقد ابدله اﷲ ب
طیارلغتنامه دهخداطیار.[ طَی ْ یا ] (ع ص ) فرس ٌ طیارٌ؛ اسب تیزخاطر. اسب چست و چالاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) پرنده . (مهذب الاسماء). و النوع الطیارات منها [ من الذریح ] یسمی «ازغلال ». (ابن البیطار) : چو مرکبیست بزیر تو آن مبارک خنگ که نگذرد به گه ت
طیارفرهنگ فارسی معین(طَ یّ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرواز کننده ، پرنده . 2 - (اِ.) چُست و چالاک ، تیزرو. 3 - ترازو، زبانة ترازو. 4 - (اِ.) نوعی کشتی .
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
گشت گروهیpre-formed tour, pre-formed group tour, charter tour, group tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که اعضای آن با هم پیوندهای مشترک دارند و فردی از بین آنها بهعنوان سرگروه مسئولیت کارها را بر عهده دارد
مدیر گشتtour manager, tour escort, tour directorواژههای مصوب فرهنگستانفردی که از طرف گشتپرداز بر جریان سفر و اجرای گشتنامهها مدیریت و نظارت دارد
طياردیکشنری عربی به فارسیهوانورد , خلبان , جريان , رايج , جاري , رهبر , ليدر , خلبان هواپيما , راننده کشتي , اسباب تنظيم وميزان کردن چيزي , پيلوت , چراغ راهنما , رهبري کردن , خلباني کردن , راندن , ازمايشي
طیاراتفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ طیّارَة] [منسوخ] = طیاره۲. [قدیمی] در دورۀ مغول، نوعی درآمد که از چند طریق بهدست میآمده، منجمله اموال و املاکی که وارث نداشته و مالی که از شخص رشوهخوار یا کسی که از اموال پادشاه دزدیده بود، میگرفتند؛ آنچه از مال شخص غایب ضبط میشد.
طیارهفرهنگ فارسی عمید۱. [منسوخ] هواپیما.۲. (صفت) [قدیمی] = طیار۳. [قدیمی] نوعی کشتی تندرو.۴. [قدیمی] پرنده.
طیاراتلغتنامه دهخداطیارات . [ طَی ْ یا ] (ع اِ) ج ِ طَیّاره . رجوع به طَیّارة شود. درآمد دیوانی حاصل از جریمه ٔ مختلس یا مال بلا و ارث یا مال گمشده و یا مال غائب مفقودالاثر بلاوارث : و طیارات دیوان و توفیرات خزانه الا برخصتی شرعی از وجهی مرضی بخودراه نمیدهد. (المعجم چ طه
طیارنوشلغتنامه دهخداطیارنوش . [ طَ ] (اِخ ) صاحب حبیب السیر آرد: در سال چهارم از سلطنت وسطانس ملوک فرس انطاکیه را فتح کردند. و او عزم رزم فارسیان نمود. و در آن ایام بیمار شده بعد از وجدان صحت یکی از یونانیان راکه طیارنوش نام داشت ولیعهد گردانیده بار دیگر ملک روم از فرنگیان به اهالی یونان انتقال
طیاراتفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ طیّارَة] [منسوخ] = طیاره۲. [قدیمی] در دورۀ مغول، نوعی درآمد که از چند طریق بهدست میآمده، منجمله اموال و املاکی که وارث نداشته و مالی که از شخص رشوهخوار یا کسی که از اموال پادشاه دزدیده بود، میگرفتند؛ آنچه از مال شخص غایب ضبط میشد.
طیارهفرهنگ فارسی عمید۱. [منسوخ] هواپیما.۲. (صفت) [قدیمی] = طیار۳. [قدیمی] نوعی کشتی تندرو.۴. [قدیمی] پرنده.
طیاراتلغتنامه دهخداطیارات . [ طَی ْ یا ] (ع اِ) ج ِ طَیّاره . رجوع به طَیّارة شود. درآمد دیوانی حاصل از جریمه ٔ مختلس یا مال بلا و ارث یا مال گمشده و یا مال غائب مفقودالاثر بلاوارث : و طیارات دیوان و توفیرات خزانه الا برخصتی شرعی از وجهی مرضی بخودراه نمیدهد. (المعجم چ طه
طیارنوشلغتنامه دهخداطیارنوش . [ طَ ] (اِخ ) صاحب حبیب السیر آرد: در سال چهارم از سلطنت وسطانس ملوک فرس انطاکیه را فتح کردند. و او عزم رزم فارسیان نمود. و در آن ایام بیمار شده بعد از وجدان صحت یکی از یونانیان راکه طیارنوش نام داشت ولیعهد گردانیده بار دیگر ملک روم از فرنگیان به اهالی یونان انتقال
طیارهلغتنامه دهخداطیاره . [ طَی ْ یا رَ / رِ ] (از ع ، اِ) کشتی سریع تیزرو. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). نوعیست از کشتی . ج ، طیارات . (مهذب الاسماء). کشتی و جهاز تیزرو را گویند. (برهان ). || ترازوی راست . (مهذب الاسماء). قسمی ترازو. || (ص ) کنایه از اسب
ساطیارلغتنامه دهخداساطیار.(اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔشهرستان سقز واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بانه و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
اطیارلغتنامه دهخدااطیار. [اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طیر. (متن اللغة) (ناظم الاطباء). || جج ِ طائر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ طائر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : تو خلیل وقتی ای خورشیدهش این چهار اطیار رهزن را بکش . مولوی .رجوع به
جعفر طیارلغتنامه دهخداجعفر طیار. [ ج َ ف َ رِ طَی ْ یا ] (اِخ ) رجوع به جعفربن ابی طالب و طیار در همین لغت نامه شود.- نماز جعفر طیار . رجوع به صلاة جعفر در همین لغت نامه شود.
جلال الدین طیارلغتنامه دهخداجلال الدین طیار. [ ج َ لُدْ دطَی ْ یا ] (اِخ ) از زهاد و عباد مشهور است که بیشتراوقات بتلاوت قرآن اشتغال داشت . خوارق چندی بوی منسوب است . او در هفتصد و اندی از هجرت وفات کرد و در صومعه ٔ خود جنب مسجد مدفون گشت . (از شدالازار ص 211).
انطیارلغتنامه دهخداانطیار. [ اِ ] (ع مص ) شکافته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انشقاق . (از اقرب الموارد).