طیفریفرهنگ فارسی عمیدطبق؛ طبقچه؛ طبق کوچک: ◻︎ یکی نیشکر داشت بر طیفری / چپ و راست گردید بر مشتری (سعدی۱: ۱۳۸).
تفریلغتنامه دهخداتفری . [ ت َ ف َرْ ری ] (ع مص ) شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تفری اللیل من صبحه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برآمدن و روان گردیدن چشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
طفرةلغتنامه دهخداطفرة. [ طَ رَ ] (ع مص ) طفور.(منتهی الارب ). برجستن . بالا برجستن . (منتهی الارب ). برجستن از روی چیزی : و چون وحشی در دام افتاده را که صیاد بازیچه و مضحکه را رسن فرا او گذارد تا او به نشاط طفره کند. (جهانگشای جوینی ). || در اصطلاح ابراهیم بن سیار نظام
ثفرلغتنامه دهخداثفر. [ ث َ / ث َ ف َ ] (ع اِ) پاردم که بهندوستان دمچی گویند. (غیاث اللغات ). || شرم دد و دام و مرغان شکاری یا راه نره از آنان . ج ، أثفار.