طینلغتنامه دهخداطین . (ع اِ) گل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طینة اخص ّ است از آن . خاک : و اذقلنا للملئکة اسجدوا لاَّدم َ فسجدوا الاّ ابلیس قال اءاسجد لمن خلقت طیناً (قرآن 61/17)؛ یاد کن ای محمد چون ما گفتیم فرشتگان را که سجده کنید آ
طینلغتنامه دهخداطین . [ طَ ] (ع مص ) نیک کردن کار گِل را. یقال : طان طیناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به گِل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || مهر کردن کتاب را به گِل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || اندود کردن بام را. یقال : طان السطح . (منتهی الارب ). || سرشتن خدای کسی راب
تُنِ حجمیmeasurement tonne, measurement tonواژههای مصوب فرهنگستانواحدی که معادل چهل پای مکعب است و از آن برای بارهای حجمی استفاده میشود
تن تنلغتنامه دهخداتن تن . [ ت َ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از نغمه و سرود. (آنندراج ). سرود و نغمه و آهنگ و ترانه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : در خانه تن مزن که ز دستان عندلیب در هر دمت به باغچه صدجای تن تن است . انوری (از آنندراج
تن تنفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، معیاری برابر دو هجای بلند؛ تنتنن؛ تنتننا.۲. [قدیمی، مجاز] نغمه؛ سرود؛ آواز: ◻︎ به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمهش چو هواست (مولوی۲: ۱۱۴۵).
تن تنفرهنگ فارسی معین(تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه ، سرود.
طيندیکشنری عربی به فارسیخاک رس , رس , گل , خاک کوزه گري , سفال , لجن , گل الود کردن , تيره کردن , افترا
طینتلغتنامه دهخداطینت . [ ن َ ] (از ع ، اِ)طینة. سرشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فطرت ، جبلت ، خلقت ، طبع، طبیعت ، خمیره ، آب و گل ، گل آدمی ، غریزه ، نهاد، عنبرسرشت از صفات اوست . (آنندراج ) : عدل را در طینت آدم مخمر کرد حق تا برآری خلق را از ظلم چون موی از
انبالیطسلغتنامه دهخداانبالیطس . [ اَم ْ طِ ] (اِ) طین کرمی . فرماقیطس . (از لکلرک ).طین الکرمی . (یادداشت مؤلف ). در مفردات ابن البیطار اسالیطس است . و رجوع به طین کرمی و طین الکرمی شود.
ارتوناسلغتنامه دهخداارتوناس . [ ] (اِ) بیونانی ، طین قیمولیا یعنی گِل ِ جزیره ٔ سیمل که امروز آن جزیره را ارژان تی یر نامند و در بصره این خاک را طین الحر خوانند و آن بر سه گونه است : طین ارمنی و طین سلجماسه و طین اشبانیا (اسپانیول ) و گاه از طین قیمولیا، طین سیراف را خواهند. رجوع به طین قیمولیا
طین جزیره ٔ مصطکیلغتنامه دهخداطین جزیره ٔ مصطکی . [ ن ِ ج َ رَ / رِ ی ِ م َ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «طین بلد مصطکی » شود.
طین مأکوللغتنامه دهخداطین مأکول . [ ن ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِلی که بعضی از آدمیان او را بخورند او را به تازی طین مأکول گویند. خاصیت او آنست که مزاج را تباه کند، در قصبات جگر سده ها پدید آید و دهانه ٔمعده را تسکین کند. و قوت و فساد طعام غلیظ را دفع کند و غثیان معده را تسکین دهد و وقت
طین لانیلغتنامه دهخداطین لانی . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طین ارمنی است . (فهرست مخزن الادویة).
حجر شیاطینلغتنامه دهخداحجر شیاطین .[ ح َ ج َ رِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: سنگ ابلیس است برنگ و وزن مانند یاقوت اما شفاف نیست . چون بسایند همچون زرنیخ زردی دهد و اگر مکرر کنند سرخ شود مانند شنگرف . جزئی از آن سنگ بر چهار جز و نقره نهند چون طلا سرخ شود.
حرزالشیاطینلغتنامه دهخداحرزالشیاطین . [ ح ِ زُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) اَآطریلال . رِجْل الطیر. رِجْل الغراب . قازایاغی . حشیشةالبرص . گیاهی است شاخ آن شبیه است به چنگال مرغ . رجوع به اآطریلال شود.
خراطینلغتنامه دهخداخراطین . [ خ َ ] (ع اِ) معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شاسه . (منتهی الارب ). گلخواره . غاک کرمه .خاک کرمه . کرم خاکی . (یادداشت مؤلف ). خواص طبی آن :کرمهای سرخ است که در زمین نمناک
رخام الطینلغتنامه دهخدارخام الطین . [ رُ مُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) طین قیمولیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قیمولا. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 172).
حرالطینلغتنامه دهخداحرالطین . [ ح ُرْ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) میانه ٔ گِل و برگزیده ٔ آن . (از منتهی الارب ).