ظالمیلغتنامه دهخداظالمی . [ ل ِ ] (اِخ ) (کوه ...) نام کوهی به فارس . بلوک اسیر و بلوک گله دار در جانب جنوب این کوه و بلوک علامرودشت در جانب شمال آن واقع است .
ظَالِمِيفرهنگ واژگان قرآنستمگران (درا صل همان "ظالمين " بوده ولي درعباراتي نظير "ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ " چون مضاف واقع شده حرف نون حذف شده است)
جولمگواژهنامه آزادجولمگ یا جولنمگ , در گویش محلی همدانی به دختران کم سن و سال و بسیار شیطان می گفتند و در مورد پسران این واژه به کار نمی رفت . جولمگ شده کم اذیت کن.
ظالمدیکشنری عربی به فارسیخلا ف موازين انصاف , غير منصفانه , غير عادلا نه , بي عدالت , بي انصاف , ناروا , ناصحيح , ستمگر
ظَالِمِيفرهنگ واژگان قرآنستمگران (درا صل همان "ظالمين " بوده ولي درعباراتي نظير "ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ " چون مضاف واقع شده حرف نون حذف شده است)
خردانهواژهنامه آزادخَرَدانه:از روی خرد و آگاهی. مثال از دیوان شمس تبریزی:خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی/ ز چه روش ماه گویی، تو مگر بصر نداری
شور نمودنلغتنامه دهخداشور نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن : ظالمی کآنچنان نماید شورعادلانش چنین کنند به گور. نظامی . || بانگ و غرش نمودن <span clas
رخالغتنامه دهخدارخا. [ رَ ] (ع اِمص ) نرمی و سستی و ضعف . (ناظم الاطباء). سستی و نرمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسانی . (برهان ). نرمی و سستی و فراخی عیش . (ازمنتخب و صراح اللغة) (از غیاث اللغات ) : خودرو چو خس مباش به هر سرد و گرم دهرآزاده سرو باش به هر شد
بدزندگانیلغتنامه دهخدابدزندگانی . [ ب َ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بدمعاش . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه زندگانی وی روبراه نباشد. بدروزگار. (از فرهنگ فارسی معین ). || شریر. بدذات . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شریر و ظالم . (آنندراج ) :</spa
مظالمیلغتنامه دهخدامظالمی . [ م َ ل ِ می ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب اشتغال به عمل مظالم را می رساند. (از الانساب سمعانی ).