ظاهربینلغتنامه دهخداظاهربین . [ هَِ ] (نف مرکب ) آنکه فقط صورت ظاهر را بیند و از باطن بیخبر ماند. ظاهری . قشری . خُشک .
ظاهربینفرهنگ فارسی معین(هِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که فقط به ظواهر امر توجه دارد، آن که قادر به دقت در عمق مسایل نیست .
صورت بینیلغتنامه دهخداصورت بینی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل صورت بین . ظاهربینی . به ظاهر نگریستن . مقابل معنی بینی . رجوع به صورت بین شود.
عقلفرهنگ فارسی معین(عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن ، فهمیدن . 2 - (اِ.) نیروی ادراک . ؛~ کل بسیار دانا و خردمند. ؛~ سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی . ؛~ کسی پاره سنگ برداشتن کنایه از: کم عقل و سبک مغز بودن . ؛~ مردم در چشمشان است کنایه از: ظاهربینی مردم .